عشق جاودان

عشق جاودان
پارت ۹۱
قلعه وسط یک پارک بزرگ بود . اول رفتیم سمت قلعه و ازش دیدن کردیم و بعدش توی پارک قدم زدیم. تقریبا یک ساعتی اونجا بودیم و بعدش به پارک آیسی ۲۱ رفتیم. واردش شدیم ، خیلی قشنگ و بزرگ بود ، مخصوصا سقفش که شیشه ای بود .
توی فروشگاه ، دخترا تقریبا به دازای خیره شده بودن و این عصبیم میکرد . مخصوصا وقتی رفتیم لباس بگیریم. دازای هر تیپی میزد خیلی بهش میومد و فروشنده ها که دختر بودن بهش خیره می‌شدن . یک ساعتی گشتیم و خرید کردیم و تصمیم گرفتیم همونجا ناهار رو بخوریم. وارد رستوران شدیم و بعد از سفارش منتظر شدیم که غذا رو بیارن
دازای: خسته شدم
چویا: اذیت نشدی؟
دازای: نه برای چی؟
چویا: آخه کلا همه خریدا دست تو بودن
دازای: آها نه اذیت نشدم
چویا: خوبه پس بقیه خرید هایی که قراره بگیریم رو هم تو حمل کن
دازای: باشه(با خنده)
چویا: آفرین
دازای: راستی برای آیومی چیزی نمی‌گیریم ؟
چویا: به نظرم بریم اوکیناوا براش بخریم، ولی هر چی هم اینجا خوب بود میگیریم
دازای: اوهوم، خوبه
همون طور که منتظر بودیم یه دختر اومد به سمت مون و لب زد
دختر: حیف نیست پسر به این زیبایی ملکه نداشته باشه و تنها باشه
این حرف رو زد و گوشی شو به سمت دازای گرفت
دازای: کی گفته تنهام
دختر: اون فرد خوش شناس کیه
دازای رو به من کرد و منو بوسید
دختر: اوه
و از اونجا دور شد

غذا رو آوردن و بعد از خوردن غذا، دوباره رفتیم و یه گشتی داخل مرکز خرید زدیم. همینطور داشتیم می‌چرخیدیم که یک چاقوی پروانه ای توجه ام رو جلب کرد
چویا: دازای جونممم
دازای: چی میخوای وروجک
چویا: میشه این چاقو رو بخری ؟
دازای: نه خطرناکه
چویا: خواهش میکنممم، حواسم هست ، قول میدم بلایی سر خودم نیارم
دازای: خیلی خب باشه
چویا: مرسییی
محکم بغلش کردم و بعدش دازای اون چاقو رو برام خرید .
دیدگاه ها (۵)

عشق جاودانپارت ۹۲ویو دازایخرید هارو انجام دادیم و تصمیم گرفت...

عشق جاودانپارت ۹۳*چند روز بعد*توی این چند روز از ناگویا حرکت...

عشق جاودان پارت ۹۰ویو دازای با سردرد از خواب بیدار شدم. من ک...

عشق جاودان پارت ۸۹ویو چویااَههه هنوز باید تا بیست سالگی صبر...

قهوه تلخ پارت ۶۱به یک اتاق دیگه رفتیم و همون مرد رو دوباره ه...

قهوه تلخ پارت ۶۲دازای:چرا اینطوری شدی؟چویا: بعد از اینکه تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط