آسیمه سر رسیدی از غربت بیابان

آسیمه سر رسیدی ، از غربت بیابان/

دل خسته دیدمت از آوار خیس باران/

وا مانده در تبی گنگــ ، ناگه به من رسیدی/

من خود شکسته از خود، در فصل ناامیدی/

در برکه ی دو چشمت نه گریه و نه خنده/

گم کرده راه شب را، سرگشته چون پرنده ..
دیدگاه ها (۱)

مثل یکــ جریان موسیقی مثل یکــ باران پاییزی ناگهانی بودنت ...

امروز بدترین روز بود و سعی نکن منو متقاعد کنی که در هر روزی،...

مثل یه ستاره که دنباله داره به تنهایی هر شبم دعوتی تو .. ...

داستان نویسی پارت ۱فصل ۱: فرار در شب بارانیباران سیل‌آسا بر ...

### فصل دوم | پارت پنجم نویسنده: Ghazal عکس روی میز بود و ه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط