Part
Part ¹⁰⁸
تهیونگ ویو:
میدونستم اون شب که قبول کردم چی تو ذهنت گذشته...اینکه چرا پیشنهادت رو انقدر زود قبول کردم..چون نمیخواستم از دستت بدم..بهترین موقعیت برای من بود و اگر ازدستش میدادم تمام کار هام خراب میشد..
نفسمو بیرون دادم
تهیونگ:جیمین با این قضیه بشدت مخالف بود..خیلی سعی کر منو منصرف کنه ولی من مقاومت کردم و تو رو انتخاب کردم..جیمین برای همین موضوع خیلی حواسش بهت هست..
مادرم بعد از اینکه فهمید با تو ازدواج کردم نقشه های شومش رو،رو کرد..شب دوم که جونگ کوک اومده بود به خونم مطمعن بودم که حرفای توی راهرو رو شنیدی..
پوزخندی زدم گفتم
تهیونگ:اون برای استخدام خدمتکار شخصی برای پدرم بود ولی...
خندم محو شد
تهیونگ:ولی مادرم با فرستادن یکی از دختر ها به خونم اونم همون شب درست زمانی که قرار بود اون خدمتکار بیاد اومد..میدونستم تمام نقشه های مادرمه..منم به حرف جیمین گوش کردم و به روی خودم نیاوردم که میدونم کار مادرمه تا بتونم با سندی محکم نابودش کنم..تمام اون دختر ها همشون کشته شدن..بخاطر امنیت من و تو..اون صدا هایی که هر شب توی خونه میپیچید همش از یک اسپیکر پخش میشدن..این یکی کار جیمین بود..اون سعی کرد کاری کنه تو از من دوری کنی که من نتونم اسیبی بهت وارد کنم ولی نشد..هیچ کدوم از کار هاش جواب ندادن..من اون ادمی که فکر میکردی نبودم(منظور ادم هو*له)من فقط برای خلاص شدن از اون خونه این کارو کردم..مادرم و جیمین این ذهنیت بد رو از من برای تو ساختن(جیمین دشمن تهیونگ نیست فقط میخواسته ا.ت رو وارد این بازی نکنه چون ا.ت دختر بسیار زیبا ساکت مهربون و اروم بوده و جیمین نمیخواسته به ا.ت ضربه ای وارد بشه ولی از اون طرف تهیونگ این فکر تو ذهنش بوده که چون اون اروم و ساکته سافت و لطیفی هست خطری برای یه مافیا نداره
دو فرد کاملا متفاوت)
نگاهش کردم..چشمای مشکیش پر از اشک شده بود..با گفتن این حقایق از خودم متنفر شدم
تهیونگ:متاسفم ا.ت..باید همهی اینارو زود تر بهت میگفتم..
ا.ت:...
ادامه دارد🍷
تهیونگ ویو:
میدونستم اون شب که قبول کردم چی تو ذهنت گذشته...اینکه چرا پیشنهادت رو انقدر زود قبول کردم..چون نمیخواستم از دستت بدم..بهترین موقعیت برای من بود و اگر ازدستش میدادم تمام کار هام خراب میشد..
نفسمو بیرون دادم
تهیونگ:جیمین با این قضیه بشدت مخالف بود..خیلی سعی کر منو منصرف کنه ولی من مقاومت کردم و تو رو انتخاب کردم..جیمین برای همین موضوع خیلی حواسش بهت هست..
مادرم بعد از اینکه فهمید با تو ازدواج کردم نقشه های شومش رو،رو کرد..شب دوم که جونگ کوک اومده بود به خونم مطمعن بودم که حرفای توی راهرو رو شنیدی..
پوزخندی زدم گفتم
تهیونگ:اون برای استخدام خدمتکار شخصی برای پدرم بود ولی...
خندم محو شد
تهیونگ:ولی مادرم با فرستادن یکی از دختر ها به خونم اونم همون شب درست زمانی که قرار بود اون خدمتکار بیاد اومد..میدونستم تمام نقشه های مادرمه..منم به حرف جیمین گوش کردم و به روی خودم نیاوردم که میدونم کار مادرمه تا بتونم با سندی محکم نابودش کنم..تمام اون دختر ها همشون کشته شدن..بخاطر امنیت من و تو..اون صدا هایی که هر شب توی خونه میپیچید همش از یک اسپیکر پخش میشدن..این یکی کار جیمین بود..اون سعی کرد کاری کنه تو از من دوری کنی که من نتونم اسیبی بهت وارد کنم ولی نشد..هیچ کدوم از کار هاش جواب ندادن..من اون ادمی که فکر میکردی نبودم(منظور ادم هو*له)من فقط برای خلاص شدن از اون خونه این کارو کردم..مادرم و جیمین این ذهنیت بد رو از من برای تو ساختن(جیمین دشمن تهیونگ نیست فقط میخواسته ا.ت رو وارد این بازی نکنه چون ا.ت دختر بسیار زیبا ساکت مهربون و اروم بوده و جیمین نمیخواسته به ا.ت ضربه ای وارد بشه ولی از اون طرف تهیونگ این فکر تو ذهنش بوده که چون اون اروم و ساکته سافت و لطیفی هست خطری برای یه مافیا نداره
دو فرد کاملا متفاوت)
نگاهش کردم..چشمای مشکیش پر از اشک شده بود..با گفتن این حقایق از خودم متنفر شدم
تهیونگ:متاسفم ا.ت..باید همهی اینارو زود تر بهت میگفتم..
ا.ت:...
ادامه دارد🍷
- ۲۲.۲k
- ۱۹ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط