قلبدربند

#قلب_در_بند
#Part_2

(روی کشتی)

همه ی مردمه داخل کشتی چشماشون گرد شده بود هیچکس انتظار همچین کاری از یه ب.رده برای یه ب.رده ی دیگه رو نداشت مثه اینکه هوانگ هیونجین واقعا از اون پسر خوشش اومده بود چون به بادیگاردا گفت که سریع هرجور شده نجاتش بدن

~ارباب نمیتونیم نجاتشون بدیم اونا حتما تا الان رفتن زیر آب

_گفتم هرجور شده نجاتش بدین فهمیدین؟(بلند)

~آخه چجوری؟

یکم فکر کرد

_برین طبقه ی پایین کشتی و از پنجره ببینین میتونین ببینینشون یا نه

سریع همون کارو کردن و هان و فلیکسو درحالی که فلیکس گرفته بودش رو دیدن که روی سطح آب بودن ولی مشخص بود که فلیکس دیگه طاقت نداره سریع به طبقه ی بالا رفتن و به هیونجین گفتن هیچ راه نجاتی نبود به جز اینکه از طور استفاده کنن سریع بزرگترین طور رو داخل آب انداختن هان و فلیکس دیگه تقریبا رفته بودن زیر آب ولی به سختی سریع با طور گرفتنشون و کشیدنشون بالا جفتشون بی جون بودن و دست و پای فلیکس خیلی خسته بود و دستش روی شکمه هان بود از طور آوردنشون بیرون

~ارباب حالا با این پسره ی دیگه چیکار کنیم؟

_نمیتونیم بندازیمش تو آب مثه اینکه رفیقش طاقت مرگ اینو نداره

~خب پس چیکار کنیم؟

_نمیدونم

*عیب نداره من میبرمش

_مطمئنی لینو؟

*آره من خیلی وقته هیچ ب.رده ای نداشتم این یکی رو میبرم واسه خودم

_خوبه پس تو ببرش

لینو هانو بغل کرد و بردش توی اتاقک خودش توی کشتی و هیونجینم فلیکسو برد توی اتاق خودش شب بود و بعضیا تو کشتی عشق و حال میکردن و بعضیام خوابیده بودن به هر حال این کشتی کشتیه طفریحیه ولی فقط واسه مافیاها و آدمای گنده و پولداره واسه همینم تو کل کشتی شاید فقط ۱۰۰ نفر آدم باشه و خب واسه یه کشتی به این بزرگی یه مقدار کمه

#huynlix
دیدگاه ها (۹)

#قلب_در_بند#Part_3 (فلیکس)وقتی بیدار شدم توی یه اتاقک از کشت...

به خواطرهمایت هانون زودتر گذاشتم #قلب_در_بند#Part_3 (فلیکس)و...

#قلب_در_بند#Part_1 #هیونلیکس (فلیکس)اسمم فلیکسه و ۱۵ سالمه چ...

#شبِ_سیاهم #Part_9 چند روز گذشت خوشبختانه راب.طه مون خوب بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط