#میراث_ابدی 💜پـارت¹³💜 کپ👇

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــ عههه وانگ نکن قلقلکم میاد.
وانگ: تا تو باشی برا من نقشه نکشی.
ــ باشه غلط کردم دیگه اینکارو نمیکنم.
داداش: اینجا چخبره؟
وانگ دست از قلقلک دادنم برداشت........
وانگ: داشتم تنبیهش میکردم.
داداش اخم کرد. از وقتی با وانگ آشنا شده اصلا باهاش راه نمیادو هی اخم میکنه. و رسمی باهاش حرف میزنه.....
داداش: اونوقت چرا؟
وانگ: همینطوری. خواهر داشتن خیلی خوبه نه؟
داداش: بله.
وانگ: خوش به حالت. من نه خواهر و نه برادری دارم. تو خاندان سلطنتی ما رسمه که اگه پسری به دنیا آمد دیگه پادشاه نباید بچه داشته باشه. از شانس بد منم قبل از من دختری به دنیا نیومده و من تنهام.
ــ عه این حرفو نزنیا منم خواهرت.
وانگ: واقعا؟
ــ اوهوم.
وانگ: تهیونگ مانیا تورم اذیت میکنه؟
داداش: بدتر از تو.
ــ عه داداش؟
داداش: دروغ که نمیگم.
ــ قهر میکنما.
داداش: آهان راستی عالیجناب از چین خبر رسیده که انگار پدرتون مریض احوال هستن باید هر چه زودتر برگردید چین.
وانگ: واقعا؟
داداش: بله. همه چی آمادس. محافظانمان شما را تا مرز چین همراهی میکنن. بعد از اون شما تحت حفاظت ارتش خودتون خواهید بود.
وانگ: باشه. خوشحالم که با شما آشنا شدم. هر وقت خواستید بیایید به چین خوشحال میشم.
داداش: حتما. بهتره بریم.
تا دم در عمارت همراهیش کردیم. پدر و مادرمم اونجا بود. اوه این همه وسایل برا وانگه؟........
بابا: بچه ها شما هم برید آماده بشید ماهم میریم به شیلا.
داداش: چی؟ یهویی؟
بابا: از پادشاه پیام رسیده که میخوان ببینن منو. مادرتونم گفت که با هم بریم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #bts
دیدگاه ها (۰)

#میراث_ابدی 💜پـارت¹⁴💜 کپ👇

#میراث_ابدی 💜پـارت¹⁵💜 کپ👇

#میراث_ابدی 💜پـارت¹²💜 کپ👇

#میراث_ابدی 💜 کپ مهم👇

گـــربه وحـــشی ☆فصل دوم☆ || p1 ||رفتن و بعد از سلام احو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط