سانزو آکیو میگم ازونایی که دوست داری گرفتم میخوای بخور

سانزو :  آکیو میگم ازونایی که دوست داری گرفتم میخوای بخوری ؟
آکیو :  واقعا ؟میشع بغلت کنم ؟
سانزو : اول از یوکای اجازه بگیر بعد منو بغل کن
آکیو : اجازه هستدکه بغلش کنم ؟
یوکای : اره

آکیو محکم سانزو رو بغل کرد و صورتشو بوسید

بعد اونارو از دست سانزو گرفت
آکیو :میخوری برات بریزم یوکای ؟
یوکای : آره ولی سانزو هم باید بخوره
سانزو : نه الان نمیشه
یوکای  : بتری رو از دست آکیو گرفتم و ازش ریختم توی دهن سانزو
و بعد خودمم خوردم
سانزو : چیکار کردی ؟مگه نگفتم الان نمیخواستم بخورم !

آکیو که نخورده بود  خیلی آروم رفت بیرون

یوکای : الان که چیزی نیس دیه

چراغ هارو خاموش کردم و چسبوندمش به دیوار 🧸
کاری که توی حمام نشد رو اینجا باهاش میکنم'

سانزو : الان ؟ آخه...

یه دفعه شلوارشو کشیدم پایین و نشستم روی زمین شروع کردم به خوردن...

سانزو که کامل روش اثر نذاشته بود...گفت..

سانزو:  یوکای میدونی داری چیکار میکنی ؟

منو انداخت روی تخت و خودشم لباسشو پوشید
رفت آب آورد و ریخت روی صورتم
دیدگاه ها (۳)

خویه دفعه وقتی دیدم روی تختم تعجب کردم هیچ کس هم پیشم نبود و...

من همونطور داشتم نگاهشون میکردم و گریه میکردم ولی خوب احمیتی...

خودش اومد روی تخت دراز کشید و به من گفت که بیام بشینم روش وق...

ایزانا : بدو بدو بریم که تا نرفته ایزانا :سانزوووووااااااااا...

␥فیکشن‌ یائویی سانزو × ریندوبه قلم سنجین••••☆🌩-‌ - - - - - -...

سناریو :: مثلث عشقی

part⁷ویو آنیا* جک منو تا در کلاس آورد دامیان تا الان پشت ما ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط