منزل قصر بنی مقاتل

منزل قصر بنی مقاتل
امام علیه‏السلام روز چهارشنبه اول ماه محرم‌الحرام سال شصت‌ویک هجری بر این منزل وارد شدند. 
عمرو بن مشرقی گفت: با پسرعمویم بر امام حسین علیه‏السلام وارد شدم و آن حضرت در «قصر بنی مقاتل» بود و بر او سلام کردیم، امام پرسید: آیا به یاری من می‏ آیی؟!
من گفتم: مردی هستم که عائله زیادی دارم و مال بسیاری از مردم نزد من است و نمی‌دانم کار به کجا می ‏انجامد و خوش ندارم امانت مردم از بین برود؛ و پسرعمویم نیز همانند من پاسخ داد.
امام علیه‏السلام فرمود: پس از اینجا بروید که هر کس فریاد ما را بشنود و یا ما را ببیند و لبیک نگوید و به فریاد برنخیزد، بر خداوند است که او را به بینی در آتش اندازد.
عقبة بن سمعان می‏ گوید: در اواخر شب، امام حسین علیه‏السلام دستور داد از «قصر بنی مقاتل» آب برداشته و کوچ کنیم، چون حرکت کردیم و ساعتی رکاب زدیم امام علیه‏السلام همان‌گونه که سوار بود مختصری به خواب رفت، سپس بیدار شد درحالی‌ که می‏ فرمود: «انا لله و انا الیه راجعون و الحمدالله رب‌العالمین» و دو یا سه مرتبه این جمله را تکرار کرد.
علی بن الحسین علیه‏السلام روی به پدر نمود و گفت: ای پدر! جانم به فدای تو باد، خدا را حمد کردیم و آیه استرجاع خواندی، علت چیست؟
امام (ع)فرمود: پسرم! در اثنای راه مختصری بخواب رفتم شخصی را دیدم که سوار بر اسب بود و گفت: این قوم سیر می ‏کنند و اجل هم به‌ سوی آنان درحرکت است، دانستم که خبر مرگ ماست که به ما داده‌شده است.
امام علیه‏السلام فرمود: سوگند به آن‌کسی که بازگشت بندگان به‌سوی اوست ما برحقیم. علی بن الحسین علیه‏السلام گفت: پس ما را باکی از مرگ نیست که بمیریم و بر حق باشیم.
امام علیه‏السلام فرمود: خداوند تو را جزای خیر دهد آن‌گونه که پدری را به فرزندش جزای خیر دهد.

چون سپیده صبح دمید، امام پیاده شد و نماز صبح گزارد و با شتاب سوار شد و با یاران خود حرکت کردند؛ حر می‏ خواست آن حضرت را به سمت کوفه حرکت دهد ولی امام به‌شدت امتناع می‏ کرد تا چاشتگاه که به «نینوا» رسیدند، ناگاه سواری از دور پدیدار شد که مسلح بود و از کوفه می‏ آمد، همه ایستادند و او را تماشا می‏ کردند، همین‌که رسید به حر و همراهانش سلام کرد بی‌آنکه به امام حسین و اصحابش سلام کند، و بعد مکتوبی را به دست حر داد که از عبیدالله بن زیاد بود به این مضمون: 
چون نامه من به تو رسید و فرستاده من نزد تو آید، حسین را نگاه‌دار و کار را بر او تنگ گیر، و او را فرود میاور مگر در بیابان بی سنگر و بدون آب! و من به قاصد گفته ‏ام از تو جدا نگردد تا خبر انجام دادن فرمان مرا بیاورد، والسلام.
حر خدمت امام آمد و نامه را برای آن حضرت قرائت کرد، امام به او فرمود: بگذار در «نینوا» و یا «غاضریات» و یا «شفیه» فرود آییم.
حر گفت: ممکن نیست زیرا عبیدالله این آورنده نامه را بر من جاسوس گمارده است!
زهیر گفت: به خدا سوگند چنان می ‏بینم که پس‌ از این کار سخت‏تر گردد، ای پسر رسول خدا! قتال با این گروه در این ساعت برای ما آسان‌تر است از جنگ با آن‌ها که بعد از این می‏ آیند، به جان خودم قسم که بعد از ایشان کسانی آیند که ما طاقت مبارزه، با آن‌ها را نداریم.
امام علیه‏السلام فرمود: من ابتدا به جنگ با این جماعت نمی‌کنم.
پس آن حضرت به حر التفات کرد و فرمود: کمی جلوتر برویم! پس مقداری از مسافت را امام علیه‏السلام با حر و همراهانش پیمودند تا به زمین «کربلا» رسیدند.

اعمال روز اول ماه محرم
زیارت عاشورا

مهدی کرمی
دیدگاه ها (۲)

کاروان امام پس از حرکت و طی مسیری کوتاه به منطقه‌ای رملی ‏که...

پای دختر بچه ای وقتی غرق تاول میشود.پا به پایش کاروانی هم مع...

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین علیه السلام

خوش به سعادت هر دو

یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ🍃✍ از عبدالله بن اسعد بن زاره نقل شده...

درسنامه مهدویت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، از «فرز...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط