چراما
#چرا_ما
6
اریکا:بدویید بریم پسرا اومدن...
کلارا:لعنتی
راوی:دخترا سوار ماشین و موتور شدن و گاز دادن و پسرا هم دنبال اینا...
کوک تونست ماشین اریکا رو گیر بندازه و تهیونگ هم با کلارا مسابقه گذاشته بود...
که یهو....
هایلی:تو ماشین در حال گاز دادن بودم که فهمیدم...
ترمز ماشین پاره شده...
لعنتی....
سیاهی...
کلارا:هایلییییی(موتور و نگه میداره)
کلارا:در حال گاز دادن بودم که یهو....
هایلی ماشینش چپ کرد و هایلی به شدت آسیب دید...
جیمین:لعنتی هایلی...
جیمین:میرم سمت ماشین هایلی و در ماشین و به زور باز میکنم و هایلی رو برمیدارم و میزارم تو ماشینم و میبرمش بیمارستان...
پرستارا رو صدا کردم که گفتن....
پرستار:دکتر نیست ببرینش یه بیمارستان دیگه...
جیمین:دهنت و ببند هرزه میگم دوست دخترم حالش بدههه تصادف کرده...(داد)
پرستار:به ما ربطی نداره...
لطفا برید بیمارستان دیگه و اینجا شلوغ نکنید...
جیمین:که اینطور...(تفنگ و برمیداره و به سمت پرستار میکشه)
پرستار:ا..قا ببخشید....
جیمین:الان فایده نداره باید اول میگفتی....بنگ(زد کشت پرستاره رو)
دکتر:آقا چیکار کردید...
جیمین:دوست دخترم و ببر درمانش کن وگرنه همین جا تو رو هم میکشم...(اخرشو با داد میگه)
دکتر:چ...چشم
پرش زمانی ساعت 1:
کوک:کی نقشه فرار و چید؟
اریکا:کلارا...
فقدر باهاش کاری نداشته باشید...
خواهش...
تهیونگ:پس کار تو بود نه؟(اعصبانی)
امشب باید زیرم جون بدی...(جدی)(اعصبانی)
کلارا:ببخشید(ترس)
تهیونگ:ببخششی در کار نیست...(اعصبانی)
کوک:خداروشکر کن چیدنش کار تو نیست...
اریکا:ببخشید
کوک:(پوزخند)
کوک:چیشد؟گفتی؟
تهیونگ:باید به دخترا بگیم فردا...
کوک:اوکی
تهیونگ:مطمعنن که دیگه فکر فرار به ذهنشون نمیرسه نه؟
کوک:اصلا
تهیونگ:والا زدن دو تا از بادیگاردا رو کشتن بدجور خطرین...
کوک:حق گفتی...
جیمین:اوف چرا نیومدن
دکتر:آقای پارک
جیمین:چیشد؟
دکتر:عمل با موفقیت انجام شد فقدر باید امشب بمونن فردا مرخص میشن
جیمین:ممنونم
پرش زمانی به شب:
کلارا:رسیدیم عمارت و من دویدم سمت اتاقم...
کلارا:اوففف
تهیونگ:بیب
کلارا:برو بیرون(لرز و ترس)
تهیونگ:نگفتم امشب زیرم جون میدی؟
کلارا:گمشو بیرون(داد)(ترس)
تهیونگ:هیسسس داری تنبیه تو بدتر میکنی...
راوی:کلارا هعی به عقب میرفت و تهیونگ نزدیکش میشد که تهیونگ کلارا رو پرت کرد روی تخت و روش خیمه زد....
و......(بقیه اسمات تو کامنتا)
صبح:
کلارا:اییییی(شکم درد)
تهیونگ:هوم خفه شووو
کلارا:بلند شو شکمم درد میکنه(غر غر)
تهیونگ:یه چیزی بگو که انرژی نگیرم...
کلارا:ددی ته(لوس)
تهیونگ:حالا شد...
(تهیونگ میاد و کلارا رو براید استایل بغل میکنه و میبرتش حموم...)
بعد حموم:
کلارا:من لباس پوشیدم رفتم پایین...
تهیونگ:بیبی گرل جذاب(پوزخند)
کلارا:ایش(چشم غره)
راوی:تهیونگ و کلارا هم رفتن پایین سر میز....
اریکا:دیشب صدا ناله هات نمیزاشت بخوابم...
کلارا:(قرمز شد)
اریکا:چیه خجالت کشیدی(خنده)
کلارا:(بغض)زهر مار
کلارا:یاد دیشب و وضعیتم افتادم و سریع بغضی تو گلوم سنگینی کرد که باعث شد گریه کنم منم سریع از روی صندلی بلند شدم و رفتم تو اتاقم...
اریکا:کلارا....
یه شوخی کردم خوب...
تهیونگ:(پوزخند)
اریکا:وایسا...
تو دیشب با این چیکار کردی که این یادش میوفته گریه اش میگیره؟
تهیونگ:هیچی دخترونگیش و ازش گرفتم...(پوزخند)
کوک:اریکا تو هم میخوای؟
اریکا:ببند(چشم غره)
من رفتم پیشش...
جیمین:سلاممم
هایلی:علیک
جیمین:بیا ببرمت اتاقت
هایلی:لازم نیست خودم میرم
جیمین:لجبازی؟(جدی)
هایلی:باش
ادامه دارد:-)🗿
شرایط:
20 لایک
10 بازنشر
3 فالو
6
اریکا:بدویید بریم پسرا اومدن...
کلارا:لعنتی
راوی:دخترا سوار ماشین و موتور شدن و گاز دادن و پسرا هم دنبال اینا...
کوک تونست ماشین اریکا رو گیر بندازه و تهیونگ هم با کلارا مسابقه گذاشته بود...
که یهو....
هایلی:تو ماشین در حال گاز دادن بودم که فهمیدم...
ترمز ماشین پاره شده...
لعنتی....
سیاهی...
کلارا:هایلییییی(موتور و نگه میداره)
کلارا:در حال گاز دادن بودم که یهو....
هایلی ماشینش چپ کرد و هایلی به شدت آسیب دید...
جیمین:لعنتی هایلی...
جیمین:میرم سمت ماشین هایلی و در ماشین و به زور باز میکنم و هایلی رو برمیدارم و میزارم تو ماشینم و میبرمش بیمارستان...
پرستارا رو صدا کردم که گفتن....
پرستار:دکتر نیست ببرینش یه بیمارستان دیگه...
جیمین:دهنت و ببند هرزه میگم دوست دخترم حالش بدههه تصادف کرده...(داد)
پرستار:به ما ربطی نداره...
لطفا برید بیمارستان دیگه و اینجا شلوغ نکنید...
جیمین:که اینطور...(تفنگ و برمیداره و به سمت پرستار میکشه)
پرستار:ا..قا ببخشید....
جیمین:الان فایده نداره باید اول میگفتی....بنگ(زد کشت پرستاره رو)
دکتر:آقا چیکار کردید...
جیمین:دوست دخترم و ببر درمانش کن وگرنه همین جا تو رو هم میکشم...(اخرشو با داد میگه)
دکتر:چ...چشم
پرش زمانی ساعت 1:
کوک:کی نقشه فرار و چید؟
اریکا:کلارا...
فقدر باهاش کاری نداشته باشید...
خواهش...
تهیونگ:پس کار تو بود نه؟(اعصبانی)
امشب باید زیرم جون بدی...(جدی)(اعصبانی)
کلارا:ببخشید(ترس)
تهیونگ:ببخششی در کار نیست...(اعصبانی)
کوک:خداروشکر کن چیدنش کار تو نیست...
اریکا:ببخشید
کوک:(پوزخند)
کوک:چیشد؟گفتی؟
تهیونگ:باید به دخترا بگیم فردا...
کوک:اوکی
تهیونگ:مطمعنن که دیگه فکر فرار به ذهنشون نمیرسه نه؟
کوک:اصلا
تهیونگ:والا زدن دو تا از بادیگاردا رو کشتن بدجور خطرین...
کوک:حق گفتی...
جیمین:اوف چرا نیومدن
دکتر:آقای پارک
جیمین:چیشد؟
دکتر:عمل با موفقیت انجام شد فقدر باید امشب بمونن فردا مرخص میشن
جیمین:ممنونم
پرش زمانی به شب:
کلارا:رسیدیم عمارت و من دویدم سمت اتاقم...
کلارا:اوففف
تهیونگ:بیب
کلارا:برو بیرون(لرز و ترس)
تهیونگ:نگفتم امشب زیرم جون میدی؟
کلارا:گمشو بیرون(داد)(ترس)
تهیونگ:هیسسس داری تنبیه تو بدتر میکنی...
راوی:کلارا هعی به عقب میرفت و تهیونگ نزدیکش میشد که تهیونگ کلارا رو پرت کرد روی تخت و روش خیمه زد....
و......(بقیه اسمات تو کامنتا)
صبح:
کلارا:اییییی(شکم درد)
تهیونگ:هوم خفه شووو
کلارا:بلند شو شکمم درد میکنه(غر غر)
تهیونگ:یه چیزی بگو که انرژی نگیرم...
کلارا:ددی ته(لوس)
تهیونگ:حالا شد...
(تهیونگ میاد و کلارا رو براید استایل بغل میکنه و میبرتش حموم...)
بعد حموم:
کلارا:من لباس پوشیدم رفتم پایین...
تهیونگ:بیبی گرل جذاب(پوزخند)
کلارا:ایش(چشم غره)
راوی:تهیونگ و کلارا هم رفتن پایین سر میز....
اریکا:دیشب صدا ناله هات نمیزاشت بخوابم...
کلارا:(قرمز شد)
اریکا:چیه خجالت کشیدی(خنده)
کلارا:(بغض)زهر مار
کلارا:یاد دیشب و وضعیتم افتادم و سریع بغضی تو گلوم سنگینی کرد که باعث شد گریه کنم منم سریع از روی صندلی بلند شدم و رفتم تو اتاقم...
اریکا:کلارا....
یه شوخی کردم خوب...
تهیونگ:(پوزخند)
اریکا:وایسا...
تو دیشب با این چیکار کردی که این یادش میوفته گریه اش میگیره؟
تهیونگ:هیچی دخترونگیش و ازش گرفتم...(پوزخند)
کوک:اریکا تو هم میخوای؟
اریکا:ببند(چشم غره)
من رفتم پیشش...
جیمین:سلاممم
هایلی:علیک
جیمین:بیا ببرمت اتاقت
هایلی:لازم نیست خودم میرم
جیمین:لجبازی؟(جدی)
هایلی:باش
ادامه دارد:-)🗿
شرایط:
20 لایک
10 بازنشر
3 فالو
- ۹۰۳
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط