دو برادر یا دو دوست
دو برادر یا دو دوست✨
قسمت ۱۰🌌
سیلور♡
واقعا خوشحالم که بعد از ۱۴ سال میبینمشون دلم برای سونیک یه ذره شده بود که شدو ازم پرسید
شدو : نگفتی واسه چی اومدی
من : خبب اومدم ببینمتون
سونیک : ببینیمون
شدو : مگه مشکلش چیه
سونیک : مشکل نداره
سیلور : خب اگه بخوام راستشو بگم اومدم یه خبر بدم
سونیک و شدو : خبر
من : اره خبر
سونیک : چه خبری
من : خبب راستش وقتی ما از گیرین هیلز به یه جای دیگه نقل مکان کردیم پدرو مادرم با هیولا ها میجنگیدن ... توی یه حادصه مردن و اون هیولا ها از اون شهر خارج شدن و داخل گیرین هیلز اومدن ... وقتی این خبرو بهم دادن یه راست خودمو به شما رسوندم تا اونا گیرتون نندازن.
شدو : یعنی الان داخل این شهرن
من: اره . اونا به هیچی رحم نمیکنن حتی به یه بچه برای همین قبل از ورود کامل اونا اومدم اینجا
سونیک : چرا یه حسی داره بهم میگه میخوایم از اینجا بریم
من : درست حدس زدی
باید قبل از ورود اون هیولای حال به هم زن از اینجا میبردمشون که سونیک تلفن خونشونو برداشت و زنگ زد به یکی
داره چه کار میکنه نه نه نه نهههه هیچ کس نباید از وجود اون هیولا ها با خبر شه
خطاب به شدو گفتم
من : داره چه کار میکنه ( با استرس )
شدو : داره به ناکلز و تلنز خبر میده
من : مگه اونا هم اینجان
شدو : اره
وایسا اگه اونا هم اینجان باید اونا رو هم با خودم ببرم که سونیک گفت
سونیک: به تلنز و ناکلنز زنگ زدم گفتن تا ۵ دقیقه ی دیگه اینجان
من : خیلی خب برین وسایلتونو جم کنین تا یه ساعت دیگه حرکت میکنیم
به سونیک نگا کردم بد جوری ناراحت بود
سونیک : پس خونه درختیم چی میشه
شدو: سونیک بعدا یکی دیگه میسازیم باشه
سونیک : باشه ولی قبلش بزار اون عکسا رو از تو خونه درختی برادرم
سونیک میره و چن دقیقه دیگه با کلی عکس بر میگرده
من : همه اینا رو میخوای با خودت بیاری
سونیک : اره
همه اونا رو تو یه کیف قرمز رنگ میزاره و چیزای دیگه هم توش
دینگ دینگ
فک کنم اومدن
شدو میره و درو باز میکنه
دل تو دلم نبود تا ناکلز رو ببینم
ناکلز : تا سونیک زنگ زد اومدیم سیلور کو پ
من :ناکلز
ناکلز میخواست از خوشحالی بغلم کنه که شدو پرید بینمون و گفت
شدو : به نظرتون الان وقت این کاراست
منو ناکس: ببخشید
شدو کیفشو رو شونش گذاشت
شدو : د کوشی سونیک
سونیک : اومدم
شدو : همه چی تو برداشتی
سونیک : ناره( ترکیب نه و اره)
تلنز و ناکس: سلام
سونیک : سلام بریم
من : بریم
از خونه بیرون رفتیم و به سمت جنگل حرکت کردیم
تو راه بودیم که صدا ی سونیک بلند شد
سونیک : بچه ها (ترسیده)
هممون برگشتیم و چیزی که انتظار نداشتیمو دیدیم
یکی از اون هیولا بود
میخواستم برم نابودش کنم که سونیک با یه حرکت بیهوشش کرد
سونیک : اقا زود تر بریم
هممون سر تکون دادیمو با سرعت راه افتادیم.
ادامه دارد...
قسمت ۱۰🌌
سیلور♡
واقعا خوشحالم که بعد از ۱۴ سال میبینمشون دلم برای سونیک یه ذره شده بود که شدو ازم پرسید
شدو : نگفتی واسه چی اومدی
من : خبب اومدم ببینمتون
سونیک : ببینیمون
شدو : مگه مشکلش چیه
سونیک : مشکل نداره
سیلور : خب اگه بخوام راستشو بگم اومدم یه خبر بدم
سونیک و شدو : خبر
من : اره خبر
سونیک : چه خبری
من : خبب راستش وقتی ما از گیرین هیلز به یه جای دیگه نقل مکان کردیم پدرو مادرم با هیولا ها میجنگیدن ... توی یه حادصه مردن و اون هیولا ها از اون شهر خارج شدن و داخل گیرین هیلز اومدن ... وقتی این خبرو بهم دادن یه راست خودمو به شما رسوندم تا اونا گیرتون نندازن.
شدو : یعنی الان داخل این شهرن
من: اره . اونا به هیچی رحم نمیکنن حتی به یه بچه برای همین قبل از ورود کامل اونا اومدم اینجا
سونیک : چرا یه حسی داره بهم میگه میخوایم از اینجا بریم
من : درست حدس زدی
باید قبل از ورود اون هیولای حال به هم زن از اینجا میبردمشون که سونیک تلفن خونشونو برداشت و زنگ زد به یکی
داره چه کار میکنه نه نه نه نهههه هیچ کس نباید از وجود اون هیولا ها با خبر شه
خطاب به شدو گفتم
من : داره چه کار میکنه ( با استرس )
شدو : داره به ناکلز و تلنز خبر میده
من : مگه اونا هم اینجان
شدو : اره
وایسا اگه اونا هم اینجان باید اونا رو هم با خودم ببرم که سونیک گفت
سونیک: به تلنز و ناکلنز زنگ زدم گفتن تا ۵ دقیقه ی دیگه اینجان
من : خیلی خب برین وسایلتونو جم کنین تا یه ساعت دیگه حرکت میکنیم
به سونیک نگا کردم بد جوری ناراحت بود
سونیک : پس خونه درختیم چی میشه
شدو: سونیک بعدا یکی دیگه میسازیم باشه
سونیک : باشه ولی قبلش بزار اون عکسا رو از تو خونه درختی برادرم
سونیک میره و چن دقیقه دیگه با کلی عکس بر میگرده
من : همه اینا رو میخوای با خودت بیاری
سونیک : اره
همه اونا رو تو یه کیف قرمز رنگ میزاره و چیزای دیگه هم توش
دینگ دینگ
فک کنم اومدن
شدو میره و درو باز میکنه
دل تو دلم نبود تا ناکلز رو ببینم
ناکلز : تا سونیک زنگ زد اومدیم سیلور کو پ
من :ناکلز
ناکلز میخواست از خوشحالی بغلم کنه که شدو پرید بینمون و گفت
شدو : به نظرتون الان وقت این کاراست
منو ناکس: ببخشید
شدو کیفشو رو شونش گذاشت
شدو : د کوشی سونیک
سونیک : اومدم
شدو : همه چی تو برداشتی
سونیک : ناره( ترکیب نه و اره)
تلنز و ناکس: سلام
سونیک : سلام بریم
من : بریم
از خونه بیرون رفتیم و به سمت جنگل حرکت کردیم
تو راه بودیم که صدا ی سونیک بلند شد
سونیک : بچه ها (ترسیده)
هممون برگشتیم و چیزی که انتظار نداشتیمو دیدیم
یکی از اون هیولا بود
میخواستم برم نابودش کنم که سونیک با یه حرکت بیهوشش کرد
سونیک : اقا زود تر بریم
هممون سر تکون دادیمو با سرعت راه افتادیم.
ادامه دارد...
- ۳.۲k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط