آخرین روز خزان هم چه گریزان شده است

آخرین روز خزان هم چه گریزان شده است

آذرم رفت و دی سرد زمستان شده است

باد سردی شده و پنجره را می کوبد

گربه را کشته دم حجله و طوفان شده است

شمع و شام شب یلدا و قلم در دستم

بیت بیت غزل از دست تو گریان شده است

به چه احساس قشنگی شده ابری غمگین

بغض بشکسته و همدرد خیابان شده است

با اشارات قلم دست و دلم می لرزد

چشم های تر من گوش به فرمان شده است

شب یلدای من افکار تو و اشعار است

من و این آب اناری که به چشمان شده است

چه شبی بهتر از امشب که تو را یاد کنم

حال و احوال تو بر قافیه مهمان شده است
دیدگاه ها (۰)

سر پیریاگر معرکه ای هم باشد،من تو را،باز تو را،باز تو را میخ...

بیا به دیدنم که سفید است، ای جانبرف آمده سرد است بغل می چسبد

مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتربا همه گرمیم… با دل های ...

دشمن هزار هزار داری و چون کوه مانده ای
 جانم  فدای  خاک  پاک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط