تمام جانم را میاورم
تمام جانم را میاورم
روی لب هایم و
تمام دلخوشی هایم را
به دنیایت فوت میکنم
پنجره را که بازکنی
اتاقت را نفس های آشنا پر میکند
وبوسهایی که بی هوا
روی گونه هایت مینشینند
وکسی چه میداند
که باباز شدن پلک هایت
خورشید متولد میشود
روی لب هایم و
تمام دلخوشی هایم را
به دنیایت فوت میکنم
پنجره را که بازکنی
اتاقت را نفس های آشنا پر میکند
وبوسهایی که بی هوا
روی گونه هایت مینشینند
وکسی چه میداند
که باباز شدن پلک هایت
خورشید متولد میشود
- ۷۴۵
- ۱۹ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط