پارت آخرینتکهقلبم izeinabii

#پارت_۱۲۴ #آخرین_تکه_قلبم izeinabii
نیما:

با باز کردن باکس ندونستم چطوری نگاش کنم.‌
_چرا اینکارو کردی؟

با لبخند گفت:
_قابلتو نداره.

ساعت رو از توی جعبه دراورد و انداخت دستم.
_خیلی به دستت میاد مبارکت باشه.

_دستت درد نکنه اما من که چیز خاصی برات نگرفتم.
_اینا پس چیه اند؟

ناراحت سرمو انداختم پایین.
_جدی ناراحت نیستی که یه کادو ی خوب برات نگرفتم.
_من دوس داشتم ولنتاین پیش هم باشیم وگرنه ولنتاینم یه روز عادی.
_پس چرا تو کادو گرفتی؟
_خب دوس داشتم این روز بهت هدیه بدم.
_دستت درد نکنه اما..
_عه بسه دیه..
_یه چیز خوب توی اسفند می‌ گیرم واست..
_زحمت نکش همینا که گرفتی عالیه اند.

نتونستم طاقت بیارم کشیدمش توی آغوشم.
_خوشگل خانومم خیلییی دوست دارم.

زمزمه کرد کنار گوشم:
_منم خیلی دوست دارم.

انگار که قحطیه آدم باشه.. چرا از بین این همه آدم که می تونست باهاشون باشه من؟

_نیما
_جون نیما
_جدی من واست حکم چیو دارم؟
_حکم همه چیز..
_یعنی چی
_یعنی اگه نباشی هیچی برام ارزش نداره مفت نمیرزه بی تو هیچی واسم.

_خب به حرف که نیست..ثابت کن واسم.
_یعنی تا الان ثابت نکردم؟
_این حرفتو می خوام الان ثابت کنی..
_آخه چطوری
_منم نمی دونم ولی ثابت کن همه چیز که به حرف نیست باید حرفی که میزنیو ثابت کنی!

می خواست به چی برسه؟

_باشه ثابت می کنم.
_چطور؟
_نمی دونم ولی یطوری ثابت می کنم بهت!

خوابید ردی پامو سرشو گذاشت روی دستم.

_چرا انقدر دوست دارم؟

انگار که بدو اند دنبالم.. قلبم همونجور شروع به تند زدن کرد.
_چرا واقعا؟

لباشو آویزون کرد
_نمی دونم.
_منم خب خیلی دوست دارم.
_اخه من بیشتر..
_نخیر .. من!
اخم کرد و گفت:
_گفتم من!
با اخم خم شدم توی یه ثانتی صورتشو گفتم:
_هیس زن وقتی آقاش یه چی میگه باید بگه چشم فهمیدی؟؟؟

مظلوم زل زد تو چشمامو گفت:
_نه من ... نوموخوام من بیشتره..
بعدم سرشو برد زیر دستم.

هم خنده ام گرفته بود هم محتاج دیدنش بودم.
_بیا بالا ببینم.
_نوموخوام میخوام همین زیر قایم بمونم تا لولو نیماعه نخولتم.
_لولو نیماعه همینطوری ام میتونه بخورت!

جیغ خفیفی کشید و گفت:
_لو لو نیماعه منو نخول من خیلی بد مزه ام!


با شنیدن لوس بازیاش خندیدم و گفتم:
_اتفاقا خیلی خوشمزه ای ..

دستمو گذاشتم روی لبشو گفتم:
_بخصوص اینجا..

تا خواست چیزی بگه یه لوس آبدار از لبش کردم.

متعجب از حرکت سریع من مات و مبهوت زل زد تو چشمام.

موهاش که از زیر شالش درومده بود بیرون رو نوازش کردم.

بلند تر از گردنش شده بود
_موهاتو هیچ وقت کوتاه نکن نیاز.

_اگه کنم؟
_اگه کنی از ته میزنمش فهمیدی؟

ترسیده نگام کرد:
_هیع دلت میاد ؟
_آره تو دلت میاد کوتاه کنی موهاتو؟

_شوخی کردم کوتاهش نمی کنم.
_جرئتشو نداری عزیزم.

با حرص مشت آرومشو زد به من،گفتم:
_منم مشت بزنم؟
دیدگاه ها (۲)

#پارت_۱۲۵ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده izeinabiiآهوفندکمو از توی ...

#پارت_۱۲۶ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده izeinabiiآهو:محکم با یه حر...

نفس بی تو کجا نای دمیدن دارد..؟! #شهریار{🔘 دلبرم روزت مبارک...

#پارت_۱۲۳ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده izeinabiiآهو_چی؟زن اولش مه...

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

خبر دارم چه خبری🏅🏅🏅🏅🏅💥ببین خوب حمایت می کنی ها خب🌧آفرین💥🏅من ...

وسط یه بازار شلوغ خیلی اتفاقی چشمامون بهم قفل شد... پلک نزد،...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط