دفتر خاطرات
دفتر خاطرات..
part 3
از وقتی خودشو معرفی کرد معلوم بود از چیزی خبر نداشت
ولی من از همچی خبر داشتم از نفرت عمیق خانوادم به خاندان کیم
+داری کتاب زندگی درخشان رو میخونی؟
به نظرم ادامه نده شخصیت اصلی آخر داستان میمیره
_چرا پایانش رو گفتی من میخواستم خودم بخونمش
+الان دیگه نیاز نیست بخونی
_تاحالا کسی بهت نگفته خیلی رو مخی
+شاید ولی من به حرف های بقیه اهمیت نمیدم
_میشه تشریف ببری
+چرا برم میخوام از فضای اینجا لذت ببرم
_حالا که اینجوریه من میرم شما از فضا لذت ببرین...مرتیکه روانی!
آدم عجیبی بود.. راستش چهره ی زیبایی داشت ولی اخلاقش به قشنگیه قیافش نبود
راوی
ورق زدم بالای صفحه اول نوشته بود:
" دوباره دیدمش..! "
امروز وقتی دوباره رفتم دشتگل همون پسره ی دیروزی رو دیدم
+سلام بانوی زیبا از دیدن دوبارتون خوشحالم
_ولی من از دیدنت خوشحال نیستم
پسره حتی به روی خودش نیاور که حرفم رو شنیده
+امروز اومدی نقاشی بکشی درسته؟
میشه دفترت رو ببینم؟
_خیر سوال بعد.. بازم به حرفم گوش نداد و بزور دفترم رو ازم گرفت و شروع کرد به ورق زدن
+نقاشیات قشنگه.. خوبه پس هم کتاب میخونی هم نقاشی میکشی
_تازه کجاشو دیدی هنر و استعداد های من بی پایانه!
حالا هم که فضولیت تموم شد دفترم رو پس بده
_شما بانوی زیبا به این خوشکلی حیف نیست انقدر بداخلاق باشین
_شما هم زیبایی ظاهرتون به زیبایی رفتارتون نیست آقای محترم..دفترمو پس بده
وقتی بلند شدم دفترم ازش بگیرم پام کج شد خوردم بهش و دوتامون افتادیم زمین، از فرصت استفاده کردم و سریع دفترمو ازش گرفتم
+میبینم سریعی..
_آره چجورم
وقتی بلند شدم...
⋘ 30 likes please, Honey ⋙
👋🍀💛🦦🙃🔋💫🐣🥂
#فیک #چندپارتیتهیونگ
#چندپارتیبیتیاس #سناریو
#سناریوبیتیاس #اسمات
#فیکتهیونگ #سناریوتهیونگ
#فیکاسمات #فیکعاشقانه
##فیکنوستالژی
part 3
از وقتی خودشو معرفی کرد معلوم بود از چیزی خبر نداشت
ولی من از همچی خبر داشتم از نفرت عمیق خانوادم به خاندان کیم
+داری کتاب زندگی درخشان رو میخونی؟
به نظرم ادامه نده شخصیت اصلی آخر داستان میمیره
_چرا پایانش رو گفتی من میخواستم خودم بخونمش
+الان دیگه نیاز نیست بخونی
_تاحالا کسی بهت نگفته خیلی رو مخی
+شاید ولی من به حرف های بقیه اهمیت نمیدم
_میشه تشریف ببری
+چرا برم میخوام از فضای اینجا لذت ببرم
_حالا که اینجوریه من میرم شما از فضا لذت ببرین...مرتیکه روانی!
آدم عجیبی بود.. راستش چهره ی زیبایی داشت ولی اخلاقش به قشنگیه قیافش نبود
راوی
ورق زدم بالای صفحه اول نوشته بود:
" دوباره دیدمش..! "
امروز وقتی دوباره رفتم دشتگل همون پسره ی دیروزی رو دیدم
+سلام بانوی زیبا از دیدن دوبارتون خوشحالم
_ولی من از دیدنت خوشحال نیستم
پسره حتی به روی خودش نیاور که حرفم رو شنیده
+امروز اومدی نقاشی بکشی درسته؟
میشه دفترت رو ببینم؟
_خیر سوال بعد.. بازم به حرفم گوش نداد و بزور دفترم رو ازم گرفت و شروع کرد به ورق زدن
+نقاشیات قشنگه.. خوبه پس هم کتاب میخونی هم نقاشی میکشی
_تازه کجاشو دیدی هنر و استعداد های من بی پایانه!
حالا هم که فضولیت تموم شد دفترم رو پس بده
_شما بانوی زیبا به این خوشکلی حیف نیست انقدر بداخلاق باشین
_شما هم زیبایی ظاهرتون به زیبایی رفتارتون نیست آقای محترم..دفترمو پس بده
وقتی بلند شدم دفترم ازش بگیرم پام کج شد خوردم بهش و دوتامون افتادیم زمین، از فرصت استفاده کردم و سریع دفترمو ازش گرفتم
+میبینم سریعی..
_آره چجورم
وقتی بلند شدم...
⋘ 30 likes please, Honey ⋙
👋🍀💛🦦🙃🔋💫🐣🥂
#فیک #چندپارتیتهیونگ
#چندپارتیبیتیاس #سناریو
#سناریوبیتیاس #اسمات
#فیکتهیونگ #سناریوتهیونگ
#فیکاسمات #فیکعاشقانه
##فیکنوستالژی
- ۶.۳k
- ۱۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط