PART

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ
#PART_177🎀•


دلبر كوچولو
چرا نمی‌فهمید مشکلم یه چیز دیگس؟
با صدایی که لرزشش به وضوح معلوم میشد گفتم:
_نه نه نه، نمی‌خوام برو.

_باشه آروم باش، اصلا میریم هرجا تو بخوای خوبه؟

انتظار این همه نگرانی رو ازش نداشتم ولی تو شرایطی نبودم که به این چیزها فکر کنم.

بلاخره سد مقاومتم شکست و قطره اشکی از چشمم سرازیر شد.
چشمامو بستم تا نبینم، نبینم خونه ای رو که آخرین باز با نفرت ازش چشم گرفتم و رد شدم.

نفس عمیقی کشیدم و درحالی که سعی داشتم لرزش صدام خیلی مشخص نشه نالیدم:
_هرجا میری ، فقط برو.

همون لحظه ماشین با سرعت بالایی به راه افتاد و از جلوی اون در نحس رد شدیم.

سکوت ماشین رو فقط صدای فین‌فین من می‌شکست، ده دقیقه‌ای بود حرکت کرده بودیم و هردو روضه سکوت گرفته بودیم.

بزاق دهنم رو به زور قورت دادم و آروم پرسیدم:
_کجا میریم؟

همون طور که نگاهش مستقیم به روبرو خیره بود جواب داد.
_یه جای خوب.

با نیشخند ریزی طعنه زدم.
_خواهشا جای خوبت مثل قبلی نباشه، می‌ترسم رودل کنم.

با کشیده شدن یهویی لپم جیغ خفیفی کشیدم که صدای قهقهه بلند ارسلان تو کابین ماشین پیچید.
دیدگاه ها (۵۴)

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

֗  ֗   ִ  ۫   ˑ      ֗   ִ       ᳝ ࣪     ִ  ۫   ˑ  ֗   ִ  ۫ ...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_279منو به خودش فشردو گ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط