ادامه
ادامه
€باشه... ای خدا جیمینی چقدر کیوت خوابیدی داداشیییی. احساس میکنم رو داداش خودم کراش زدم... مگه میشه نزدددددـ
_هیسسسسس عهههه.
€ببخشید ببخشید.
_خیلی کیوت میخوابه.
€همیشه دوست داشتم یه دوست پسر مثل جیمین داشته باشم.
_دهنتووببند پسر جون اون داداشته.
€نگران نباش به چشم برادری بهش نگاه میکنم.
_احمق این داداشته.
€عه راست میگی.
جیهیون گوشیش رو گرفت و از جیمین یه عکس گرفت و تو اینستا استوریش کرد.
€داداش کیوت من جیمین. @j.m
وارد ریموت رو زد.. در یواش یواش باز شد و وارد عمارتش شد. ماشین رو یه گوشه کنار تو حیاط پارک کرد.
€یا خدا... عمو مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟؟
_اولاً عمووو نهههه من اسمم یونگی.. مگه چند سالمه که بهم میگی عمو؟! دوماً به تو چه... هر جی هست کمه... ولی این خونه رو به خاطر شغل قبلیم دارم.
€اوووو.
_خب.. مشکل بزرگی داریم.
€چی؟!
_جیمین رو چجوری ببریم تو خونه؟!
€خب من نمیتونم جیمین رو بلند کنم.. پس خودت ببرتش تو خونه.
_متشکرم.
جیمین رو بلند کرد و از پله ها بالا رفت و توی یکی از اتاقا گزاشتتش. و در رو بست و اومد بیرون.
€یونگی... خونت شبیه خونه مافیا ها میمونه.
_هوم. خب برو بخواب دیگه بچه.. اون اتاق که درش طوسیه مال تو بدو بدو بخواب.
€عم.. چیز یونگییییی... لباسای جیمین رو گرفتی؟!
_آهههه شیباللللل.
باید دوباره برمیگشت.
به سمت ماشین رفت و از در بالا رفت و پرید تو خونه.
_آهههه خب... اتاق جیمین کدومه؟! اینه...
نه این اتاق جیهیون.. ولی اونم نیاز به لباس داره دیگه؟!
از تو کمد لباس گرفت و تمام لباسارو توی چمدون شلخته ریخت. چمدون رو تو دستش گرفت.
وارد اتاق جیمین شد و یونیفرم و بقیه لباس هاش رو شلخته توی چمدون ریخت.
و هر دو چمدون رو تو دستش گرفت و به سمت بالا برد و به سمت ماشینش حرکت کرد.. ظاهراً مادر جیمین خواب بود.
سریع وارد ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد.
_آههه شیبال چه شبه خسته کننده ای بود.
وارد اتاق جیمین شد و چمدونش رو تواتاق گذاشت و واسه جیهیون هم تو اتاقش گزاشت.
و از اتاق خارج شد و به سمت اتاقش رفت تا بخوابه.
♡فردا صبح♡
€باشه... ای خدا جیمینی چقدر کیوت خوابیدی داداشیییی. احساس میکنم رو داداش خودم کراش زدم... مگه میشه نزدددددـ
_هیسسسسس عهههه.
€ببخشید ببخشید.
_خیلی کیوت میخوابه.
€همیشه دوست داشتم یه دوست پسر مثل جیمین داشته باشم.
_دهنتووببند پسر جون اون داداشته.
€نگران نباش به چشم برادری بهش نگاه میکنم.
_احمق این داداشته.
€عه راست میگی.
جیهیون گوشیش رو گرفت و از جیمین یه عکس گرفت و تو اینستا استوریش کرد.
€داداش کیوت من جیمین. @j.m
وارد ریموت رو زد.. در یواش یواش باز شد و وارد عمارتش شد. ماشین رو یه گوشه کنار تو حیاط پارک کرد.
€یا خدا... عمو مگه تو ماهی چقدر حقوق میگیری؟؟
_اولاً عمووو نهههه من اسمم یونگی.. مگه چند سالمه که بهم میگی عمو؟! دوماً به تو چه... هر جی هست کمه... ولی این خونه رو به خاطر شغل قبلیم دارم.
€اوووو.
_خب.. مشکل بزرگی داریم.
€چی؟!
_جیمین رو چجوری ببریم تو خونه؟!
€خب من نمیتونم جیمین رو بلند کنم.. پس خودت ببرتش تو خونه.
_متشکرم.
جیمین رو بلند کرد و از پله ها بالا رفت و توی یکی از اتاقا گزاشتتش. و در رو بست و اومد بیرون.
€یونگی... خونت شبیه خونه مافیا ها میمونه.
_هوم. خب برو بخواب دیگه بچه.. اون اتاق که درش طوسیه مال تو بدو بدو بخواب.
€عم.. چیز یونگییییی... لباسای جیمین رو گرفتی؟!
_آهههه شیباللللل.
باید دوباره برمیگشت.
به سمت ماشین رفت و از در بالا رفت و پرید تو خونه.
_آهههه خب... اتاق جیمین کدومه؟! اینه...
نه این اتاق جیهیون.. ولی اونم نیاز به لباس داره دیگه؟!
از تو کمد لباس گرفت و تمام لباسارو توی چمدون شلخته ریخت. چمدون رو تو دستش گرفت.
وارد اتاق جیمین شد و یونیفرم و بقیه لباس هاش رو شلخته توی چمدون ریخت.
و هر دو چمدون رو تو دستش گرفت و به سمت بالا برد و به سمت ماشینش حرکت کرد.. ظاهراً مادر جیمین خواب بود.
سریع وارد ماشین شد و به سمت خونه حرکت کرد.
_آههه شیبال چه شبه خسته کننده ای بود.
وارد اتاق جیمین شد و چمدونش رو تواتاق گذاشت و واسه جیهیون هم تو اتاقش گزاشت.
و از اتاق خارج شد و به سمت اتاقش رفت تا بخوابه.
♡فردا صبح♡
- ۴.۳k
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط