اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت121

دستپاچه به سمت کشوی قرصاش رفتم و قرص قلب و برداشتم

لیوان و پر آب کردم و همراه قرص دادم بخوره!!

بابا چند دقیقه‌ای تو اون حالت مونده بود و منم از استرس داشتم پس می‌افتادم

اه لعنت به من که این حرفا رو بهش زده بودم اگه اتفاقی سر بابا بیفته هرگز خودمو نمی‌بخشم

کمی آب توی دستم ریختم و به صورت بابا پاشیدم که انگاری حالش بهتر شده بود

دستشو از روی قلبش برداشت و گفت:

_ خوبم خوبم برو کنار

ازش فاصله گرفتم و روی صندلی کنارش نشستم تا مطمئن بشم حالش بهتر شده

دستمو روی دستش گذاشتم و گفتم:

+بابا حالت بهتره؟؟

بابا که چشماشو بسته بود و سرشو به صندلی تکیه داده بود زیر لب اوهوم آرومی گفت

اما من می‌دونستم که حالش همچنان بده

! بابا می‌خوای ببرمت دکتر اگه حالت اوکی نیست؟

چشماشو باز کرد و نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:

_ نه حالم خوبه

چند دقیقه کنارش موندم تا خیالم مطمئن بشه بعد از چند دقیقه از سر جان بلند شدم و خواستم برم که بابا گفت :

_سالار روی حرفام فکر کن

برای اینکه دیگه بیشتر از این عصبانیش نکنم سرمو تکون دادم و باشه ای بهش گفتم

نباید زیاد ناراحتش می‌کردم چون اگه خدایی نکرده اتفاقی براش بیفته اونم به خاطر کارها و حرف‌های من هیچ وقت نمی‌تونم خودم رو ببخشم.
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت122از اتاق بابا زدم بیرون و به سمت پذیرای...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت123سیگارو روی لبم گذاشتم و خواستم زیرش فن...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت120بابا پوفی کشید و گفت:-رد کن بره فردا ن...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت119بابا اخماش رو هم رفت و گفت:-هنوز ازدوا...

Part ¹²⁵ا.ت ویو:بین زمین و آسمون بودیم..دورتا دورمون سیاهی م...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ⁴..جَب ، هوک و در نهایت با تمام قدرت آپرکات ...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط