پارتسوم
#پارت_سوم
زهرا-ن قراره برا همیشه بیاد ایران
-وا چرا
زهرا-چه میدونم گفت ماکان هنوز بچه است میخوام اینجا بزرگ شه و از اینجور حرفا
-خب چه بهتر مگه خودت هی نمیگی این بچه مادر بالا سرش نیست خب میاد ایران خرش میکنی باز زن بگیره
زهرا-اوا مادر من چرا باید همچین کاری کنم میگم این پسر هنوز بچه است برا نوه ام میگم
-اوکی حالا بزار بیاد ایران خودمم هم کمکت میکنم خرش کنی زن بگیری برات عروس بیاره اصلا از دوستای خودم رو به ریشش میبندم
زهرا-دختر بخدا همین گلدون تو سر خودتو و دوستات میزنم
-باشه مامان چرا اینقدر بی اعصابی نوه و پسرت دارن میان ایران زندگی کنن شاد باش
زهرا-مگه تو میزاری آدم شاد باشه
-وا مامان
زهرا-یامان بلند شو برو مگه تو یه ساعت دیگه کلاس نداری
-اااااااااا یه ساعت دیه وقت زیاده
زهرا-برا تویی که نیم ساعتش گیر آرایش کردنی کمه
-دستت درد نکنه مامان
زهرا-خواهش میکنم دختر خلم حالا هم برو اماده شو
به سمت اتاقم رفتم تا لباس هام رو بپوشم و...
*دنیز*
تازه از مطب برگشته بودم و به شدت خسته بودم کلید انداختم درو باز کردم و وارد شدم کلید رو روی میز گذاشتم و رفتم سمت اتاقم همین جور که داشتم لباسام رو عوض میکردم صفحه گوشیم روشن خاموش شد جواب دادم و گذاشتم رو اسپیکر
-بله شیرین
شیرین-بله و درد بله و مرض بله و آزار هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی اون گوشی صاب مرده ات رو هم که جواب نمیدی
-خیلی خب چته حالا جوش میاری مریض داشتم
شیرین-تو خودت مریضی لابد داشتی با مریضا خاله بازی میکردی
-خیلی بیشعوری حالا چه مرگته اینجوری پاچه میگیری
شیرین-چمههههه چمه دختره دیوونه زود باش یچی کوفت کن بیا آرایشگاه
-آرایشگاه برا چی
شیرین-خانوم خوش حواس امشب تولد نگار
-وایییییی خاک تو سرم یادم رفته بود باشه باشه یچی میخورم میام
شیرین-اومدی هااااا
-باشه باشه فعلا قطع کن
خاک تو سرم کنن اینقدر خودمو تو کار غرق کردم تولد رفیقم رو یادم رفته
رفتم حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردمو و سرپایی یه چیزی خوردم و لباسمو برداشتم و رفتم
شیرین-چه عجب مادمازل تشریف فرما شد
-شیرین لطفا چیزی نگو خب فراموش کردم
شیرین-دنیز تو این چهار سال خیلی عوض شدی عشق اون بی همه چیز اینقدر ارزش داشت
-شیرین خودت میدونی مشکل فقط اون نیست من اونو از دست دادم شکست عشقی خوردم یه هفته هم ازش نگذشته بود ازدواج کردم حالا هم که طلاق گرفتم شیرین مشکلات من یکی دوتا نیست
شیرین-اینا مال گذشته است دنیز چرا نمیخوای بفهمی همه اینا مال گذشته است نمیگم فراموش کن نه همچین کاری رو ازت نمیخوام فقط بزارش یه گوشه ذهنت تو هنوز جوونی خوشگلی تحصیل کرده ای کلی خواستگار داری چرا به خودت یه فرصت دیگه نمیدی
زهرا-ن قراره برا همیشه بیاد ایران
-وا چرا
زهرا-چه میدونم گفت ماکان هنوز بچه است میخوام اینجا بزرگ شه و از اینجور حرفا
-خب چه بهتر مگه خودت هی نمیگی این بچه مادر بالا سرش نیست خب میاد ایران خرش میکنی باز زن بگیره
زهرا-اوا مادر من چرا باید همچین کاری کنم میگم این پسر هنوز بچه است برا نوه ام میگم
-اوکی حالا بزار بیاد ایران خودمم هم کمکت میکنم خرش کنی زن بگیری برات عروس بیاره اصلا از دوستای خودم رو به ریشش میبندم
زهرا-دختر بخدا همین گلدون تو سر خودتو و دوستات میزنم
-باشه مامان چرا اینقدر بی اعصابی نوه و پسرت دارن میان ایران زندگی کنن شاد باش
زهرا-مگه تو میزاری آدم شاد باشه
-وا مامان
زهرا-یامان بلند شو برو مگه تو یه ساعت دیگه کلاس نداری
-اااااااااا یه ساعت دیه وقت زیاده
زهرا-برا تویی که نیم ساعتش گیر آرایش کردنی کمه
-دستت درد نکنه مامان
زهرا-خواهش میکنم دختر خلم حالا هم برو اماده شو
به سمت اتاقم رفتم تا لباس هام رو بپوشم و...
*دنیز*
تازه از مطب برگشته بودم و به شدت خسته بودم کلید انداختم درو باز کردم و وارد شدم کلید رو روی میز گذاشتم و رفتم سمت اتاقم همین جور که داشتم لباسام رو عوض میکردم صفحه گوشیم روشن خاموش شد جواب دادم و گذاشتم رو اسپیکر
-بله شیرین
شیرین-بله و درد بله و مرض بله و آزار هیچ معلوم هست کدوم گوری هستی اون گوشی صاب مرده ات رو هم که جواب نمیدی
-خیلی خب چته حالا جوش میاری مریض داشتم
شیرین-تو خودت مریضی لابد داشتی با مریضا خاله بازی میکردی
-خیلی بیشعوری حالا چه مرگته اینجوری پاچه میگیری
شیرین-چمههههه چمه دختره دیوونه زود باش یچی کوفت کن بیا آرایشگاه
-آرایشگاه برا چی
شیرین-خانوم خوش حواس امشب تولد نگار
-وایییییی خاک تو سرم یادم رفته بود باشه باشه یچی میخورم میام
شیرین-اومدی هااااا
-باشه باشه فعلا قطع کن
خاک تو سرم کنن اینقدر خودمو تو کار غرق کردم تولد رفیقم رو یادم رفته
رفتم حموم اومدم بیرون موهامو خشک کردمو و سرپایی یه چیزی خوردم و لباسمو برداشتم و رفتم
شیرین-چه عجب مادمازل تشریف فرما شد
-شیرین لطفا چیزی نگو خب فراموش کردم
شیرین-دنیز تو این چهار سال خیلی عوض شدی عشق اون بی همه چیز اینقدر ارزش داشت
-شیرین خودت میدونی مشکل فقط اون نیست من اونو از دست دادم شکست عشقی خوردم یه هفته هم ازش نگذشته بود ازدواج کردم حالا هم که طلاق گرفتم شیرین مشکلات من یکی دوتا نیست
شیرین-اینا مال گذشته است دنیز چرا نمیخوای بفهمی همه اینا مال گذشته است نمیگم فراموش کن نه همچین کاری رو ازت نمیخوام فقط بزارش یه گوشه ذهنت تو هنوز جوونی خوشگلی تحصیل کرده ای کلی خواستگار داری چرا به خودت یه فرصت دیگه نمیدی
- ۱۳.۲k
- ۱۶ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط