Part

Part ⁴¹
ا.ت ویو:
بیخیال شدم و دوباره مشغول کتاب خوندنم شدم که از توی اب سایه کسی رو پشت سرم دیدم..قبل از اینکه برگردم ببینم کیه وقتی چرخیدم تعادلمو از دست دادم و پرت شدم توی استخر..از ترس زیاد شنا کردن یادم رفته بود و مدام دست پا میزدم..هرچه تلاش کردم که بیام روی اب بدتر به زیر اب کشیده میشدم..دیگه دست پاهام خسته شد و همون جا وسط اب موندم..نه بالا میرفتم نه پایین..نفس کم اورده بودم و از ترس زیاد دست پاهام خسته شده بودن..چشمام داشتن سیاهی میرفتن..یعنی این بود پایان زندگی من..واقعا مسخرست..دیگه امیدی نداشتم برا زنده موندن..چشمام در حال بسته شدن بود که چیزی پرید توی اب..با فکر اینکه نجات پیدا کرده بودم چشمامو باز کردم..دستی دور کمرم حلقه شد و منو بالا کشید..وقتی به سطح اب رسیدم از شدت هجوم هوا به داخل ریه هام پشت سر هم سرفه میکردم..چشمام تار میدیدن..دستی به چشمام کشیدیم تا دیدم بهتر بشه..وقتی تونستم ببینم نگاه کسی کردم که منو نجات داده بود...اون جونگ کوک بود..تعجب کردم نکنه اون پشتم ایستاده بود..میخواستم ازش جدا بشم که گفت
کوک:دوباره میری زیر اب
ا.ت:منو از اب ببر بیرون
جونگ کوک سری تکون داد و منو از اب کشید بیرون..بدنم به لرزه افتاده بود..جونگ کوک سریع رفت سمت قفسه ای که اونجا بود و حوله ای از داخلش برداشت و اومد سمتم و انداخت دور شونه هام..دستش. دوی شونه هام گذاشت و منو سمت خونه هدایت کرد..در رو باز کرد..تهیونگ تا مارو دید سمتمون اومد گفت
تهیونگ: چرا هر دوتون خیس شدین..
کوک:بعدا برات میگم ا.ت رو ببر تا لباسش رو عوض کنه
جونگ کوک دستشو از روی کتفم برداشت و تهیونگ منتظرم بود تا همراهش برم..انقد سردم بود که نمیتونستم تکون بخوردم..تهیونگ که متوجه شده بود پوفی کشید و سمتم اومد..دستشو زیر پاهام گذاشت و با دست دیگش کمرمو گرفت..با اینکه دستش روی لباسم بود اما گرمی دستاش رو روی بدنم سردم به خوبی احساس میکردم..تهیونگ سمت اتاقم رفت و منو توی حمام گذاشت..قبل ازینکه کار دیگه ای بکنه گفتم
ا.ت:خودم...انجامش...میدم
بدون هیچ حرفی از حمام بیرون رفت و در رو بست..تمام لباس های توی تنم رو در اوردم و رفتم زیر دوش اب گرم..برخورد اب گرم با بدن سردم تضاد جالبی داشت..وقتی کامل گرم شدم بدنم و موهامو شستم و حوله ای که از قبل توی حمام بود رو پوشیدم و رفتم بیرون..روی تخت یه دست لباس بود مطمعن بودم که تهیونگ گذاشته..ناخداگاه ازش تشکر کردم و لباس رو پوشیدم..موهامو خشک کردم و رفتم پایین که دیدم تهیونگ همراه جونگ کوک و یه دختر که نمیشناختمش روی مبل نشستن و حرف میزنن..سمتشون رفتم و سلام کردم..دختره تا منو دید اخمی کرد گفت
دختر:نگفته بودی خواهر داری تهیونگ
تهیونگ نگاهی به من انداخت گفت
تهیونگ:..
ادامه دارد 🍷
دیدگاه ها (۱)

Part ⁴²ا.ت ویو:تهیونگ نگاهی به من انداخت و گفتتهیونگ:این همس...

Part ⁴³ا.ت ویو:چند روزی از اون شب میگذشت و تهیونگ هرشب یک دخ...

Part ⁴⁰ا.ت ویو:تهیونگ سمت یخچال رفت و شیشه اب رو برداشت و تم...

Part ³⁹ا.ت ویو:قبل از اینکه وارد اتاقش بشه صداش زدما.ت:تهیون...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

"سرنوشت "p,34...کانر : ( مست ) ... ا/تت ‌.... میدونستی شیفته...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط