آن یار نکوی من

آن یار نکوی من,
بگرفت گلوی من

گفتا که "چه می خواهی؟" گفتم که "همین خواهم."

مولانا
دیدگاه ها (۴)

❤️« هراس از باد هجرانی نداری؟»وصل می پرسد؛واز عاشق، جوابِ«هر...

بی تو، مهتاب ‌شبی، باز از آن کوچه گذشتم،همه تن چشم شدم، خیره...

❤️کلماتبعضی... دیر به زبان می آیند.منیاد گرفته امچنین مواقعی...

ما به سلامت نزدیک تر می شویمشبی که او به پایان بی خوابی نزدی...

📜#غزلیات#رهی_معیری#غزل_بیست_و_هفتم#شب یار من تب است و غم #سی...

گفتم به خواب بینم گفتا خیال باشدگفتم رسم به وصلت گفتا محال ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط