عشق آغشته به خون
☬｡) عشق آغشته به خون (｡☬｡)
(｡☬｡)پارت ۴۵ (｡☬｡)
زیر لباس بلندش دامن سیم دار هم پوشیده بود و این باعث سنگینی بیشتر میشد حالا اورم از ماشین پیاده شد حالش چندان خوب نبود بخاطر راه دور ماشین بهش نساخته بود بدنش کوفه و حال خوبی نداشت ...
جیمین کلافه دستی به سمت کربتش برد و سمت در هجوم برد خسته بود به شدت شاید هم تب درونی اون را اذیت میکرد بدنش کوفته تر از همه چیز .. تند به یاد ای که حالا شوهر دختر ۱۸ سال بود برگشت .. و شرمنده خندید : او ببخشید یهویی فراموش کردم ..
تند برگشت و در کنار میونشی ایستاد .. ولی آن دخترک حالت تهوع شدیدی داشت تا جای که میترسیم جلو جیمین استفراغ کند .. آروم سری به نه تکون داد سپس همراه جیمین وارد آن ویلا باشکوه و بزرگ مجلل شدن .. چانمی آروم کتش را در آورد و با لبخند گفت : بچه ها چیزی میخورین
جیمین نگاه ای به مادرش انداخت : نه مادر خستم اشتباه ندارم
میونشی سرش گیچ میرفت بخاطر گریه های بیوفته اش و گرسنگی زیاد به سختی پلک از روی هم برمیداشت .. جیمین از اینکه به مادرش جوابی نداد عصبی شد و اورم گفت: مادر با شماست ؟
میونشی حالت تهوع اش باعث بالا آوردن آب زیاد بود که خوردن بود تند دستش را روی دهانش گذاشت و پاهایش سوست شدن و افتاد رو زمین
جیمین شوکه و تند نگهش داشت تا برخورد بدی با زمین نکند و نگران گفت : خوبین ؟ چی شده
چانمی دستی به صورت رنگ پریده میونشی کشید و نگران گفت : حالت تهوع داری ؟
میونشی به سختی گفت : ا..ره
چانمی با دل و لحن مهربانی سری تکون داد سپس روبه جیمین کرد : پسرم عروست رو ببر اتاقتون حالش اصلا خوب نیست سنش کمه و امشب خیلی سخت برای گذشت برای دمنوش درست میکنم
جیمین جدی چشم از مادرش گرفت و به میونشی دوخت .. عطر مانند گل به بینی اش خورد آره مال این دختر بود افکارش را کنار زد سپس سری تکون داد دستش را زیر لباس دخترک بی حال برد و از روی زمین مثل پر بلندش کرد دست های بیجون کیون ناخودآگاه دور گردن جیمین حلقه شدن
(｡☬｡)پارت ۴۵ (｡☬｡)
زیر لباس بلندش دامن سیم دار هم پوشیده بود و این باعث سنگینی بیشتر میشد حالا اورم از ماشین پیاده شد حالش چندان خوب نبود بخاطر راه دور ماشین بهش نساخته بود بدنش کوفه و حال خوبی نداشت ...
جیمین کلافه دستی به سمت کربتش برد و سمت در هجوم برد خسته بود به شدت شاید هم تب درونی اون را اذیت میکرد بدنش کوفته تر از همه چیز .. تند به یاد ای که حالا شوهر دختر ۱۸ سال بود برگشت .. و شرمنده خندید : او ببخشید یهویی فراموش کردم ..
تند برگشت و در کنار میونشی ایستاد .. ولی آن دخترک حالت تهوع شدیدی داشت تا جای که میترسیم جلو جیمین استفراغ کند .. آروم سری به نه تکون داد سپس همراه جیمین وارد آن ویلا باشکوه و بزرگ مجلل شدن .. چانمی آروم کتش را در آورد و با لبخند گفت : بچه ها چیزی میخورین
جیمین نگاه ای به مادرش انداخت : نه مادر خستم اشتباه ندارم
میونشی سرش گیچ میرفت بخاطر گریه های بیوفته اش و گرسنگی زیاد به سختی پلک از روی هم برمیداشت .. جیمین از اینکه به مادرش جوابی نداد عصبی شد و اورم گفت: مادر با شماست ؟
میونشی حالت تهوع اش باعث بالا آوردن آب زیاد بود که خوردن بود تند دستش را روی دهانش گذاشت و پاهایش سوست شدن و افتاد رو زمین
جیمین شوکه و تند نگهش داشت تا برخورد بدی با زمین نکند و نگران گفت : خوبین ؟ چی شده
چانمی دستی به صورت رنگ پریده میونشی کشید و نگران گفت : حالت تهوع داری ؟
میونشی به سختی گفت : ا..ره
چانمی با دل و لحن مهربانی سری تکون داد سپس روبه جیمین کرد : پسرم عروست رو ببر اتاقتون حالش اصلا خوب نیست سنش کمه و امشب خیلی سخت برای گذشت برای دمنوش درست میکنم
جیمین جدی چشم از مادرش گرفت و به میونشی دوخت .. عطر مانند گل به بینی اش خورد آره مال این دختر بود افکارش را کنار زد سپس سری تکون داد دستش را زیر لباس دخترک بی حال برد و از روی زمین مثل پر بلندش کرد دست های بیجون کیون ناخودآگاه دور گردن جیمین حلقه شدن
- ۷.۳k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط