خانه نورعلی چسبیده به پادگان بود و یک درش هم به داخل پا

🌷خانه نورعلی چسبیده به پادگان بود و یک درش هم به داخل پادگان باز میشد. سرهنگ هر چه به دوروبر خانه نگاه میکرد باورش نمی‌شد اینجا خانه سردار باشد نورعلی در یکی از مسافرتهای خارج از کشور با سرهنگ آشنا شده بود سرهنگ و خانواده‌اش حالا مهمان نورعلی بودند. همسر سرهنگ ایرانی بود و آمده بودند به فامیلهایشان در مشهد سر بزنند.

🌷گوشی تلفن در دستش مانده بود و گریه میکرد خانمش هر چه میپرسید چه شده؟ گریه سرهنگ شدیدتر میشد آرام که شد خودش به حرف آمد
گوشی را که برداشتم زیرش نوشته بود "مال بیت المال". غصه‌ام شد. در کشور ما مسئولین نظامی همه چیز را مال خودشان میدانند حتی ماشین هایشان هم درجه دارد اگر آن ماشین جایی برود انگار خودشان رفته‌اند و باید به آن احترام بگذارند اما اینجا روی تلفن نوشته
مال بیت المال مگر یک تلفن چقدر ارزش دارد که ...
دوباره گریه‌اش گرفت

✍روایت: سی و ششم

📖 کتاب: نورعلی
نیم نگاهی به زندگی و اوج‌بندگی
"سردار شهید نورعلی شوشتری"

#خلیج_فارس
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
╭🌹
╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
دیدگاه ها (۰)

نَفَس می‌کشم در هوای شمادلم روشن است از دعای شمامن ازچشمهٔ ع...

🌷قرار بود لباس جدید تکاوری رونمایی بشود. گفتم: حتما سردار می...

🔹گمنامی، برای شهرت پرست ها درد آور است؛اگر نه، همه ی اجرها د...

🌷می‌گفت: زمان جنگ بعضی‌ها خیلی چیزها را نادیده گرفتند تا به ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط