Bad boy

Bad boy
Pt 3
یهو دستش رو گذاشت رو پام. سعی کردم دستس رو کنار بزنم اما محکم تر میگرفتـ. وقتی خوابش برد رفتم تو دستشویی و نشستم رو توالت فرنگی و شروع کردم به گریه کردن. نمیدونم چجوری باید از این شرایط خلاص شم. خلاصه بعد چند ساعت رسیدیم به نیویورک. رسیدیم به یه خونه ی ویلای بزرگ. پیاده شدیم.
کوک ـ میبینی؟ اینجا خونه منه. برو تو و اتاقت رو انتخاب کن تا منم بیام.
رفتم تو خونه. خونه ی خیلی بزرگی بود. یه جورایی دلگیر کننده بود. خلاصه بگم، تا شب طول کشید که خونه رو مرتب کنیم و اساس هامون رو بچینیم. ساعت 12 شده بود. رفتم تو اتاقم تا بخوابم کوک هم مشغول تلوزیون دیدن شد.
فردا.
با صدای کوک از خواب بلند شدم. داشت سر یکی از خدمتکار ها داد میزد اروم رفتم پایین که دیدم داره با کمربند بهش میزنه.
کوک ـ دختره ی کثافت. من مگه قانون ها رو بهتون نگفتم ها؟( عصبی)
خدمتکار ــ متاسفم اقا. من فقط میخواستم بهتون بگم که......
کوک ــ تو غلط میکنی. من گفتم که حق ندارید بدون اجازه من برید طبقه بالا. حالا هم برو گمشو تا انگشتات رو خورد نکردم (داد خیلی بلند)
اروم رفتم پایین. سر میز صبحونه نشستم. شروع کردم به خوردن. بعد از تموم شدن صبحونه، رفتم تو راهرو که کوک دستم رو گرفت.
کوک ــ تو کجا میری هوم؟
ات ــ م م منن میرم داخل حیاط پشتی.
کوک ــ نچ نچ. باید بریم خرید.
ات ــ برا چی؟
کوک ــ برا ازدواج.
ات ــ کی ازدواج کرده.
کوک ــ من.
ات ــ کی؟
کوک ــ چقدر خنگیـ. تو قراره بیبی من بشی.
ات ــ چ چ چیییییییی. من.... چرا من؟
کوک ــ چون دوست دارم.
ات ــ اما.. من... خواهرتم.
کوک ـ خواهر ناتنی من. هوم؟
ات ــ خواهش میکنم. از جون من چی می خوای؟ تروخدا ولم کن. من... سن زیادی ندارم. فقط 18 سالمه.
کوک ــ خب.. به من چه. میدونی که سرپیچی از حرفم... چه عواقبی داره؟
ات ــ اما.... باشه. باهات ازدواج میکنم. فقط قول بده بهم دست نزنی.
کوک ــ اومـ باشه. ولی شاید نظرم عوض شه.
ات دوید سمت اتاقش. باز هم گریش گرفت. نمیدونست چه آینده ای در انتظارشه. خلاصه. بعد از چن روز.... شبی که ات ازش بدش میومد رسید. کوک به زور دست ات رو تو دستش گرفته بود. اون لباس عروس بلند، اذیتش میکرد. کشتی تکون میخورد و باعث میشد ات حالت تهوع بگیرهـ. عاقد بعد از خوندن خطبه عقد، رفت و ات بیچاره رو با اون پسر، تنها گذاشت. ات دستش رو گذاشت رو لبه کشتی. میدونست که هیچوقت به قدیم برنمیگرده.
ادامه دارد.....
دیدگاه ها (۱)

Bad boy Pt 4میدونست که هیچوقت به قدیم برنمیگرده. اولین باری ...

Bad boy Pt5ات ــ تو... با من مشورت نکردی. درضمن. من خودم بچم...

Bad boy Pt 2کوک عاشق ات شده بود. به خاطر اینکه کسی دخالت نکن...

فیک درخواستی. رقص ممنوعه. داشتم با خوشحالی موزیک ویدیوی هوپی...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۲۵

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۳۹

اسم رمان: jk ✨ دختر ناشناس: اوو( صدای خیلی اهم اهمی) ددی میش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط