سناریوی شماره
{سناریوی شماره ۸}
|| پارت : چهل یکم ||
نام سناریو:
《 قلبی از سنگ 》
انبار تاریک بود و بوی رطوبت و کهنگی در فضا پیچیده بود. تنها نور از میان شکستههای سقف فلزی به داخل میتابید. کاتسوکی، الا و ایزوکو پشت یک کوهه جعبههای چوبی پوسیده پناه گرفته بودند.
ایزوکو (با نجوا): "حداقل پانزده نفر هستند. شش نفر از سمت شرق، پنج نفر از غرب، بقیه در حال محاصره محیط."
کاتسوکی (اسلحه را در دستش محکم کرد): "ایزوکو، تو و الا اینجا بمونید. من حواسشان را پرت میکنم."
الا (دستش را روی بازوی کاتسوکی گذاشت): "نه! این بار با هم میرویم. ما قویتر هستیم وقتی با همیم."
صدای پاها نزدیکتر شد. کاتسوکی نگاهی به الا انداخت، سپس به ایزوکو. در چشمان هر دو همان عزمی را دید که در وجود خودش شعله میکشید.
کاتسوکی (آهسته): "خیلی خوب. اما طبق قوانین من: هیچ فداکاری، هیچ قهرمان بازی. هر سه با هم از اینجا بیرون میرویم."
نخستین گروه مهاجمان از در شرقی وارد شدند. کاتسوکی با دو شلیک دقیق دو نفر را از پا درآورد. ایزوکو که از پشت جعبهها نظاره میکرد، با تبلتش سیستم روشنایی انبار را هک کرد.
ناگهان تمام چراغهای انبار روشن و خاموش شدند، محیط را به صحنهای سوررئال تبدیل کردند. در همین گیرودار، الا با چوبی که از جعبهها شکسته بود، از پشت به یکی از مهاجمان ضربه زد.
کاتسوکی (در حال عوض کردن خشاب): "به سمت در غربی! آنجا کمتر محافظت شده!"
آنها در حالی که از پشت جعبهها حرکت میکردند، به سمت خروجی غربی پیشروی کردند. ناگهان صدای بلندگویی از بیرون به گوش رسید:
کیریشیما: "بس است! خودتان را تسلیم کنید. هر سهتان را زنده میخواهم."
کاتسوکی (با فریاد): "هیچوقت تسلیم تو نمیشیم، کیریشیما! ما انسانیم، نه عروسک خیمهشببازی!"
در همین لحظه، صدای آژیر پلیس از دور به گوش رسید. ایزوکو لبخندی زد.
ایزوکو: "بالاخره! اطلاعات به پلیس رسید."
اما کیریشیما باز خندید.
کیریشیما:"پلیس؟ فکر میکنی من برای چنین روزی آماده نیستم؟"
ناگهان انفجار مهیبی در ورودی فرودگاه رخ داد. صدای برخورد خودروها و فریاد به گوش میرسید.
کاتسوکی: "چه کردی؟"
کیریشیما:"یک مانع کوچک برای دوستان پلیس. حالا انتخاب با شماست: تسلیم شوید یا بمیرید."
کاتسوکی به الا و ایزوکو نگاه کرد. در چشمان الا اشکی حلقه زده بود، اما با قاطعیت سر تکان داد. ایزوکو نیز اسلحهاش را محکمتر در دست گرفت.
کاتسوکی (با صدایی رسا): "ما راه سومی انتخاب میکنیم: نابودت میکنیم، کیریشیما!"
آنها با یک حرکت هماهنگ از پناهگاه بیرون پریدند. کاتسوکی به سمت راست، ایزوکو به چپ و الا به مرکز یورش بردند. اینبار نه به عنوان قربانی، که به عنوان سه رزمنده متحد.
شلیکها آغاز شد، اما اینبار آنها بودند که ابتکار عمل را در دست داشتند. هر حرکتشان هماهنگ، هر شلیکشان حساب شده بود. انگار سالها با هم جنگیده بودند.
کیریشیما که داشت این صحنه را از مانیتور تماشا میکرد، برای اولین بار رنگ ترس را به خود دید. نمونههایش نه تنها شکسته نشده بودند، بلکه قویتر از همیشه بازگشته بودند.
نبرد در انبار به اوج خود رسیده بود. بیرون، پلیس در حال درگیری با مأموران کیریشیما بود. درون، سه قهرمان برای آزادی خود میجنگیدند.
اما ناگهان، سقف انبار با صدای مهیبی فرو ریخت...
---
پایان پارت
چالش : به جای کاتسوکی نظر بدین
|| پارت : چهل یکم ||
نام سناریو:
《 قلبی از سنگ 》
انبار تاریک بود و بوی رطوبت و کهنگی در فضا پیچیده بود. تنها نور از میان شکستههای سقف فلزی به داخل میتابید. کاتسوکی، الا و ایزوکو پشت یک کوهه جعبههای چوبی پوسیده پناه گرفته بودند.
ایزوکو (با نجوا): "حداقل پانزده نفر هستند. شش نفر از سمت شرق، پنج نفر از غرب، بقیه در حال محاصره محیط."
کاتسوکی (اسلحه را در دستش محکم کرد): "ایزوکو، تو و الا اینجا بمونید. من حواسشان را پرت میکنم."
الا (دستش را روی بازوی کاتسوکی گذاشت): "نه! این بار با هم میرویم. ما قویتر هستیم وقتی با همیم."
صدای پاها نزدیکتر شد. کاتسوکی نگاهی به الا انداخت، سپس به ایزوکو. در چشمان هر دو همان عزمی را دید که در وجود خودش شعله میکشید.
کاتسوکی (آهسته): "خیلی خوب. اما طبق قوانین من: هیچ فداکاری، هیچ قهرمان بازی. هر سه با هم از اینجا بیرون میرویم."
نخستین گروه مهاجمان از در شرقی وارد شدند. کاتسوکی با دو شلیک دقیق دو نفر را از پا درآورد. ایزوکو که از پشت جعبهها نظاره میکرد، با تبلتش سیستم روشنایی انبار را هک کرد.
ناگهان تمام چراغهای انبار روشن و خاموش شدند، محیط را به صحنهای سوررئال تبدیل کردند. در همین گیرودار، الا با چوبی که از جعبهها شکسته بود، از پشت به یکی از مهاجمان ضربه زد.
کاتسوکی (در حال عوض کردن خشاب): "به سمت در غربی! آنجا کمتر محافظت شده!"
آنها در حالی که از پشت جعبهها حرکت میکردند، به سمت خروجی غربی پیشروی کردند. ناگهان صدای بلندگویی از بیرون به گوش رسید:
کیریشیما: "بس است! خودتان را تسلیم کنید. هر سهتان را زنده میخواهم."
کاتسوکی (با فریاد): "هیچوقت تسلیم تو نمیشیم، کیریشیما! ما انسانیم، نه عروسک خیمهشببازی!"
در همین لحظه، صدای آژیر پلیس از دور به گوش رسید. ایزوکو لبخندی زد.
ایزوکو: "بالاخره! اطلاعات به پلیس رسید."
اما کیریشیما باز خندید.
کیریشیما:"پلیس؟ فکر میکنی من برای چنین روزی آماده نیستم؟"
ناگهان انفجار مهیبی در ورودی فرودگاه رخ داد. صدای برخورد خودروها و فریاد به گوش میرسید.
کاتسوکی: "چه کردی؟"
کیریشیما:"یک مانع کوچک برای دوستان پلیس. حالا انتخاب با شماست: تسلیم شوید یا بمیرید."
کاتسوکی به الا و ایزوکو نگاه کرد. در چشمان الا اشکی حلقه زده بود، اما با قاطعیت سر تکان داد. ایزوکو نیز اسلحهاش را محکمتر در دست گرفت.
کاتسوکی (با صدایی رسا): "ما راه سومی انتخاب میکنیم: نابودت میکنیم، کیریشیما!"
آنها با یک حرکت هماهنگ از پناهگاه بیرون پریدند. کاتسوکی به سمت راست، ایزوکو به چپ و الا به مرکز یورش بردند. اینبار نه به عنوان قربانی، که به عنوان سه رزمنده متحد.
شلیکها آغاز شد، اما اینبار آنها بودند که ابتکار عمل را در دست داشتند. هر حرکتشان هماهنگ، هر شلیکشان حساب شده بود. انگار سالها با هم جنگیده بودند.
کیریشیما که داشت این صحنه را از مانیتور تماشا میکرد، برای اولین بار رنگ ترس را به خود دید. نمونههایش نه تنها شکسته نشده بودند، بلکه قویتر از همیشه بازگشته بودند.
نبرد در انبار به اوج خود رسیده بود. بیرون، پلیس در حال درگیری با مأموران کیریشیما بود. درون، سه قهرمان برای آزادی خود میجنگیدند.
اما ناگهان، سقف انبار با صدای مهیبی فرو ریخت...
---
پایان پارت
چالش : به جای کاتسوکی نظر بدین
- ۳.۴k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط