#Haitani_Ran #Fan_fic #part9
ک^یل^ست^ولش رو هم به بازی گرفت ... اینبار ن^ا^ل^ه هاش بیشتر شده بود و هر لحظه بیشتر از قبل خ^ی^س میشد ...
با گاز محکمی از نی؛م^پال؛ش جدا شد ... و دستش رو از زیر شرت بیرون آورد و روی پاهای ا/ت گذاشت با در آوردن ش*ر&ت خیسش ... نگاهی کرد و شروع به خندیدن کرد...
ران: اینجوری برای من خ*ی*س کردی ؟... تو دختر خیلی جذابی هستی ...
با گذاشتن زبونش روی پ؟و،س*ی ا/ت اینبار ن*ال*ه جیغ مانندش رو شنید و با هر بار به بازی گرفتن کی*لس*ترو*لش و فرو کردن زبونش داخل سو^ر،ا&خ تنگ و خی*س*ش ، ج^ی^غ و ن^ال^ه های شه^وت بارشو میخواست...
با نزدیک شدن به ک^ام ا/ت زبونش رو جدا کرد و با گذاشتن چند ثانیه ای دوباره انگ^شت^ش روواردش کرد ... جی^غای ا/ت اتاق رو پرکرده بود ...
ران : متاسفم ... ولی باید جا باز کنه ...
با فرو کردن انگشت دومش ... و گذشت چند ثانیه شروع به حرکت دادن قیچی وار انگشتاش کرد ... و لبخندش با جی^غ های ا/ت که مخلوطی از نا^له و ش*هو*ت داشت بزرگتر میشد ...
با در آوردن باکسرش ل*ب*اش رو روی ل^بای ا/ت گذاشت و شروع به م*ال*یدن دی*کش به پو**سی دختر کرد... تا کمی خ^یس بشه و راحت تر واردش بشه ...
از لبش جدا شد و اینبار دی*ک*ش رو واردش کرد ... فقط جی*غی که مفهومی بیشتر از درد نداشت اینبار شنیده شد ...
با بیرون آوردن دی*کش میتونست خونی که ریخته رو ببینه ... با حرکت دادن دی*کش بیشتر صدای جی*غ هاش رو میشنید ... بعد از گذشت چند ثانیه و تند تر حرکت کردن دی*کش ... جی*غ جاش رو با ن*ا؟له هایی که نشونه لذ*ت بودن عوض کرد ...
ران: اه ههه بی^بی .... دیدی یه پیرمرد چه کارهایی از دستش برمیاد؟
با گفتن این حرف چیزی نگذشت که هر دوشون ک*ام شدن... و آروم دی*ک*شو بیرون کشید و با گذاشتن دوباره ل*ب*اش رویل*بای ا/ت اونو مهمون به بو*سه فرانسوی کرد ...
ا/ت رو در آغوش کشید و با انداختن پتو روی خودشون خواب رو مهمون خودش و ا/ت کرد .....
(خب دیگه بعد این پست برم مرور کنم🐸👍)
با گاز محکمی از نی؛م^پال؛ش جدا شد ... و دستش رو از زیر شرت بیرون آورد و روی پاهای ا/ت گذاشت با در آوردن ش*ر&ت خیسش ... نگاهی کرد و شروع به خندیدن کرد...
ران: اینجوری برای من خ*ی*س کردی ؟... تو دختر خیلی جذابی هستی ...
با گذاشتن زبونش روی پ؟و،س*ی ا/ت اینبار ن*ال*ه جیغ مانندش رو شنید و با هر بار به بازی گرفتن کی*لس*ترو*لش و فرو کردن زبونش داخل سو^ر،ا&خ تنگ و خی*س*ش ، ج^ی^غ و ن^ال^ه های شه^وت بارشو میخواست...
با نزدیک شدن به ک^ام ا/ت زبونش رو جدا کرد و با گذاشتن چند ثانیه ای دوباره انگ^شت^ش روواردش کرد ... جی^غای ا/ت اتاق رو پرکرده بود ...
ران : متاسفم ... ولی باید جا باز کنه ...
با فرو کردن انگشت دومش ... و گذشت چند ثانیه شروع به حرکت دادن قیچی وار انگشتاش کرد ... و لبخندش با جی^غ های ا/ت که مخلوطی از نا^له و ش*هو*ت داشت بزرگتر میشد ...
با در آوردن باکسرش ل*ب*اش رو روی ل^بای ا/ت گذاشت و شروع به م*ال*یدن دی*کش به پو**سی دختر کرد... تا کمی خ^یس بشه و راحت تر واردش بشه ...
از لبش جدا شد و اینبار دی*ک*ش رو واردش کرد ... فقط جی*غی که مفهومی بیشتر از درد نداشت اینبار شنیده شد ...
با بیرون آوردن دی*کش میتونست خونی که ریخته رو ببینه ... با حرکت دادن دی*کش بیشتر صدای جی*غ هاش رو میشنید ... بعد از گذشت چند ثانیه و تند تر حرکت کردن دی*کش ... جی*غ جاش رو با ن*ا؟له هایی که نشونه لذ*ت بودن عوض کرد ...
ران: اه ههه بی^بی .... دیدی یه پیرمرد چه کارهایی از دستش برمیاد؟
با گفتن این حرف چیزی نگذشت که هر دوشون ک*ام شدن... و آروم دی*ک*شو بیرون کشید و با گذاشتن دوباره ل*ب*اش رویل*بای ا/ت اونو مهمون به بو*سه فرانسوی کرد ...
ا/ت رو در آغوش کشید و با انداختن پتو روی خودشون خواب رو مهمون خودش و ا/ت کرد .....
(خب دیگه بعد این پست برم مرور کنم🐸👍)
- ۶۷.۴k
- ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط