پارت

پارت ۸

روانشناس روانی

کوک : دنبالم بیا
ات : باش
ویو ات
وارد یه اتاق شدیم که دیدم چند نفر نشستن روی صندلی و جلوشون میز هست با وسیله های مختلف ولی یه چیز عجیب جلومون بود
رفتم جلو که با یه گودال خیلی خیلی بزرگ روبرو شدم داخلش یه مواد بنفش بود
کوک اومد دستمو گرفت و برد طرف میز اول
کوک : بشین
ات : باشه
نشستم جلوی صندلی روبرو میز مرده دستمو گرفت طرف خوش
ات : چیکار میکنی ؟
کوک : ساکت باش
ات : باش
با یه دستگاه دیدم داره برام تتو میزنه درد داشت ولی خب تحمل کردم از اینکه تتو بود خیالم راحت شد یه تتوی طقریبا شبیه تتوی کوک به دستم زد بعد یه زن اومد زیپ سویشرتم و باز کرد و با یه دستگاه دیگه پایین تر از ترقوه هام تتو زد بعدش که تتو تموم شد کوک گفت
کوک : پاشو روی اون یکی صندلی بشین
ات : باشه
نشستم روی این یکی صندلی که حس کردم دو نفر پشتم وایستادن و شروع کردن به پیریسینگ زدن بهم اول یه دونه به گوشم بعد به کنار ابروم میخواستن به لبم بزنن که کوک گفت
کوک : نه اونجا نزنین یه وقت بوسیدنی لباش زخم میشه *پوزخند*
^ : چشم
بعدش کوک بلندم کرد بردم جلوی اینه به اون چندنفر گفت برن بیرون
کوک : میبینی این اته
ات : اره میبینم اونی که پشتمه همه کوکه
کوک : این ات ساده رو میبینی شاید بعد از اون پیریسینگ و تتو یکم تغییر کرده باشی ولی از این به بعد ات ساده ای در کار نیست البته بعد از اون صندلی زنجیر امپول و استخر بزرگم *خنده های شیطانی*
ات : منظورت چیه ؟*ترسیده*
کوک : ببینم نظرت تغییر کرده تو من و نمیخوای من که تورو میخوام ولی حتی اگه تو نخوای هم من میکنم
ات : نظرم عوض نشده
کوک : همراهم بیا
ات : باشه *ترسیده*
کوک من و نشوند روی صندلی و دست و پاهام و با زنجیر بست بعد امپول و برداشت و کاملا غیرمنتظره کردش تو دستم و من جیغ کشیدم درد سرنگ نبود درد موادش بود
ات : این چیه ؟ *بغض*
کوک : نگران نباش
کوک دستام و باز کرد و نشست جلوم و دستاشو باز کرد
کوک : بغل نمیخوای ؟
ات : بغلت کنم ؟
کوک پاشد و من و بغل کرد گذاشت جلوی اون استخر بزرگ و شروع کرد به دراوردن لباساش لخت شد
ات : چیکار میکنی ؟
کوک : هیش
بعد لباسای منم دراورد و من و لخت کرد بعدش شیرجه زد تو اون استخر که ازش بخار درمیومد و ابش بنفش بود راستش یه جوری بودم سردم بود با اینکه اونجا گرم بود
کوک : سردته نه ؟ بیا تو اب
ات : ولی این که اب نیست
کوک : بهم اعتماد کن اب نیست ولی بیا توش
ات : باش
شیرجه زدم تو اب از اونجایی که شنا بلد بودم تونستم تو اون ۴ متری بمونم روی اب من خیلی سردم بود ولی از اب بخار میومد نمیدونن چرا اینجوری شد حس میکردم دارم یخ میزنم که کوک و صدا زدم داشت شنا میکرد ولی زود اومد طرفم
کوک : جونم عشقم
ات : اب خیلی سرده
ادامش و فردا میزارم دیگه جا نشد 😪
دیدگاه ها (۱۹)

یه چص مغزی هیتره گزارش شه https://wisgoon.com/donya13668

متاسفم ¡زیرا که حواسم نبود !این که رز زیباست دروغی محض است ¡...

پارت ۷ روانشناس روانی اون شب ات تو بغل کوک میخوابه و کوک دل ...

* حاجی خوابم نمیاد * ساعت ۳ شبه و من دیوانه نخوابیدم این گاو...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟑ات هنوز تو فکر خواب بود که ص...

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟏ات خشکش زده بود. نمی‌دونست ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط