دیانا

دیانا🔷

تو خونه بودم و داشتم با ارسلان چت میکردم بابا تلوزیون داشت اخبار میدید مامان هم تو آشپز خونه بود که تلفن زنگ خورد و رفت که جواب بده بلافاصله ارسلان گفت
+ عشقم
_ جونم
+ مامانت داره تلفن حرف میزنه
_ ارو تو از کجا میدونی
+ مامان منه😌
_ واقعا حالا چیکار داره بلا😁
+ میخایم بریم خاستگاری یه نفر گفتیم شما هم در جریان باشید😚
خیلی شوکه شدم بغض کردم و به زور نوشتم
_ها؟ کی؟🙂
+ آشناس واقعا دوسش دارم و عاشقشم
_ میشه اسمشو بگی🙃
+ بله البته اسمش دیانا رحیمی 😊💜
_ اهههههه قلبم اومد تو دهنم😞
+ قربون اون قلبت برم من دیگه میخام مال خودم کنم
_ اوهوم😁💋🙈
_ارسلاااان
+جون دلم
_ میگم که کی خونتونِ☺️
+ خاله و تینا و سینای گیر😞
_ میشه بری تو اتاقت که تیما بهت نچسبه خواهش میکنمممم🥺
+ قربونت برم الانم تو اتاقمم و تا اینا نزن نمیرم بیرون البته فک کنم یه هفته اینجا بمونن چون آقا مصطفی رفته مأموریت
_ عه آها
+ عشقم من خوابم میاد کاری نداری
_ نه نفسم خوب بخوابی
+ مرسی عشقم خداحافظی
_ خدافظظظ
گوشیرو گذاشتم کنار و رفتم یکمی بخوابم رفتم تو اتاق آرایشم پاک کردم و لباس راحتی پوشیدم و دراز کشیدم به فکر خودم و ارسلان خوابم برد..
🌌⛓️🌌⛓️🌌⛓️🌌⛓️🌌⛓️
‌پانیذ🦋
ساعت ۴ بود خیلی حوصلم سر رفته بود
یه داداش دارم که بزرگ تر از منه اسمش پدرامه و 2 ساله از ازدواجش میگذره امروز با زنش اومده بودن خونه ما من و زهره(زن داداش پانیذ) خیلی رابطمون خوب نبود رفتم تو حال نشسته بودم و سرم تو گوشی بود که پدران و زهره هم از اتاقشون اومدن بیرون هر هر داشتن می‌خندیدن مامان و بابا هم رفته بودن سر به مامانبزرگم بزنن چون مریضه
پدرام= پانیذ پاشو واسم آب بیار
_ وا به من چه به زنت بگو
زهره= پانیذ عشقولیم به تو گفت پاشو برو بیار تشنشه(تینا کم بود اینم اومد😂😒)
_ واااااا به من چه برو بابا
زهره= اگه تو هم عشق داشتی منو میفهمیدی که نمیتونی حتی 1 ثانیه ازش دور باشی
بعدشم با عشوه به پدرام نگاه کرد
_ اتفاقا عاشق شدم و تازه الان اون خیلی ازم دوره ولی بودنشو حس میکنم درضمن پدرام خان یادته یه زمانی میگفتی زن که بگیرم دیگه منت تورو نمیکشم الان چیشد الان خودت پا میشی میری برا زنت آب میاری😂😂
زهره= بی حیا خجالت نمیکشی جلو برادر بزرگترت درمورد عشق حرف میزنی
_ برو بابا بی حیا عمته
زهره داشت الکی اشک می‌ریخت
زهره= دیدی عشقم بهم توهین کرد😭
_ آره همش اشک تمساح بریز دروغگو
پدرام= پانیذ با خانوم من درس حرف بزنا
_ برو بابا همه داداش دارن منم دارم
بعد رفتم تو اتاقم از اینکه دیگه پدرام هیچ جا پشتم نیست گریم گرفت چقد دلم میخاست الان تو بغل رضا بودم گفتم بخوابم که یادم بره بعد کلی فک کردن خوابم برد
ادامه دارد
کامنتا +10✨
اصکی=اتحاد🦋
دیدگاه ها (۱۳)

#هفت_آسمون💜#پارت_32🤍دیانا🤍ساعت ٧ بود از خواب بیدار شدم رفتم ...

پانیذ🖤از خواب بلند شدم نیکا بهم داشت تند تند پیام میداد گوشی...

#هفت_آسمون💙#پارت_31🅿️مهدیسⓂ️انگار 60 ساله که محراب و ندیده ب...

#هفت_آسمون💚#پارت_30💚[٩ روز بعد]ارسلان💚امروز عیده میخایم سال ...

MOON.LADT

رمان بغلی من پارت ۵۷ارسلان: از اینه نگاهی به عقب کردم روی صن...

{مافیای من}{پارت ۹}بعد یه بوس آبدار از لبام کرد و بعد اینکه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط