فرار من

۱۰۱‌






( ویو یوری)




بعد از این که برای دال بستنی خریدم

خودیم و به سمت ماشین راه اوفتادیم که بعد از چند مین که رسیدیم به ماشین.

دال رو گذاشتم توی ماشین و لباس هایی رو که خریده بودم هم گذاشتم توی ماشین و خودم هم سوار شدم.

و به سمت خونه دون سوجون راه اوفتادم.

که بعد از چند مین رسیدم ریموت رو زدم و ماشین رو بردم داخل و پیاده شدم دال رو از ماشین پیاده کردم که دال داشت چرت میزد.

و به نگهبان گفتم وسایل هارو بیاره بالا

و دست دال رو گرفتم رفتم داخل که دون سوجون رو دیدم که روبروی در ورودی نشسته بود که تا من رو دید اومد سمتم و خواست چیزی بگه

که چشمش به دال اوفتاد و با عصبانیت و صدایی سعی داشت جلوی دال بالا نره گفت







دون سوجون.... سریع بخوابونش بیا







سری تکان دادم و به سمت اتاق دال حرکت کردم

و وقتی رسیدم به اتاقش در رو باز کردم و وارد شدم و چند مین کنار دال موندم تا خوابش عمیق شه


و بعد از اتاق اومدم بیرون میدونم قراره سرم داد بزنه باز خواستم کنه مثل همیشه

از پله ها که رفتم پایین رفتم رو بروش وایسادم که با عصبانیت گفت:





دون سوجون.... کجا بودی؟






یوری.... پلاستیک های خرید رو که دیدی رفته بودم خرید






دون سوجون.... میدونم. چرا به من خبر ندادی. و نذاشتی من بیام همرات هان؟؟






من هم اخم کردم و گفتم






یوری.... یعنی من نمیتونم با پسرم برم بیرون. و در این مورد هم باید به تو توضیح بدم ؟







با اخم شدید گفت






دو سوجون.... نگفتم نمیتونی بری. و درضمن معلومه که باید توضیح بدی







با تمسخر گفتم






یوری.... میدونم چون به اسطلاح شوهرمی







دون سوجون.... آره







یوری..... درسته. ولی یادت نره صوری... صوری ازدواج کردیم با اجبار تو






خودش رو نفهمی زد انگار نشنید







دون سوجون.... ولی میدونی چیه واسم عجبیه چرا بعد از این که من از خونه رفتم بیرون تصمیم گرفتی بری بیرون هان؟؟؟







با تعجب گفتم:






یوری.... کی به تو گفته من بعد از تو رفتم بیرون ؟؟؟







دون سوجون.... سوال رو با سوال جواب نمیدن. من اول سوال پرسیدم جواب







یوری..... دلم خواست بعد از تو رفتم بیرون این دیگه چه سوالیه . جواب سوال من








دون سوجون.... نگهبان





با اخم و عصبانیت گفتم:






یوری..... تو به نگهبان گفتی هر وقت من وارد با خارج این خونه میشم به تو خبر بده ؟؟







دون سوجون..... شاید. یادت نره توی خونه کی هستی






یوری.... ههههه بهتره این کار رو نکرده باشی





و بعد هم پشتم رو کردم بهش و به طرف اتاقم حرکت کردم.


و بعد از این که رسیدم به اتاقم لباسم رو عوض کردم.

خیلی خوابم میومد پس بهتر بود یک چند ساعت بخوابم.

خودم رو انداختم روی تخت و بعد چند مین به خواب رفتم
تاریکی.........













تا فردا بچه ها....

💗💞

حمایت....
دیدگاه ها (۳۵)

فرار من

۶۲۳تایی شدمون مباررررررررک 😊💓میدونم یکم دیر گفتم ولی دیگه بی...

فرار من

فرار من

فرار من

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط