زهی صبحی که او آید

زهی صُبحی که او آید
نِشیند بر سرِ بالین

تو چشم از خواب بگشایی
ببینی شاهِ شادانی!

#مولانا
دیدگاه ها (۴)

عَقل در چارهِ سودای تو بی چاره بماندوَقت آن است که دیوانه شَ...

روزی کِه دلی را به نِگاهی بنوازنداز عُمر حِساب است همان روز ...

دلَم هزار گره داشت همچو رشتهِ سَحرز سِحر چشم خوشَت آن همه گر...

مو به مو بستهٔ آن زلف گره گیر شدمآخر از فیض جنون قابل زنجیر ...

#بفرست_براش ای که نور همه چشمانِ جهان غیر تو هرگز! چشم من و ...

سلطان

﷽‌🌱گفتم: این رسم وفا با من مهجور نبودگفت: این عشق تو با شِکو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط