من،روز خویش رابا آفتاب روی تو،کز مشرق ِ خیال دمیده ستآغاز می کنم.من،با تو می نویسم و می خوانممن با تو راه می روم و حرف می زنموز شوقِ این محال :که دستم به دست توست!من، جای راه رفتن،پرواز می کنم...!