Please love me Part end
Please love me. Part 2 ( end )
#lino ( know ) #stray_kids #takparty
مینهو با درد و گریه کلمه هارو یکی یکی بهت گفت
_ چرا باهام .. هِق حرف..نمیزنی ا.ت .. هِق؟
_ ا.ت .. هِق چرا دوستم .. هِق نداری؟
چشم های سرد و بی روحی که داشتی کمی بغض گرفته بودتشون. نمیتونستی برگردی و بهش نگاه بکنی،نگاه کردن به اون چشم های معصوم و مظلومی که داشت،قلبت رو به درد میآورد. این ترست بود که اجازه نمیداد عشقی که مینهو برات داشت رو قبول بکنی.
+ لطفا مینهو دستم رو ول کن
مینهو سرش رو به دو طرف تکون داد و زمزمه کرد
_ نه .. نه " محکم تر از قبل گرفتت و دستت را بخاطر ترسی که بزاری بری،فشورد " لطفا .. خواهش میکنم ا.ت ..من .. من .. دارم نابود میشم
برگشتی،نگاه کردن به چشم های اشکی اش و لرز بدنش و دست های سردی که داشت،باعث شد،یکلحظه احساس گناه بکنی توی ذهن و افکارت فقط یک جمله پخش میشود " من چیکار کردم ؟ "
سریع رفتی طرفش،نمیتونستی بیشتر از این چشم های مظلوم پسر رو نگاه بکنی
سریع رفتی و سرش رو بین بدنت گرفتی،آغوش گرمت رو به تنش چسبوندی و سرت را به سرش تکیه دادی
دست های سردش را دور بدنت حلقه کرد و با لکنت و هِق هِق گنان گفت
_ لطفا.. هق دوستم داشته باش..هق لطفا..
چشم هات را بستی قطره اشکی بین پلک هات جاری شد؛و روی موهای مشکی رنگ و لَخت پسر فرود اومد،محکم بهت چسبیده بود و فقط یک چیز را زمزمه میکرد
" لطفا دوستم داشته باش ! "
#lino ( know ) #stray_kids #takparty
مینهو با درد و گریه کلمه هارو یکی یکی بهت گفت
_ چرا باهام .. هِق حرف..نمیزنی ا.ت .. هِق؟
_ ا.ت .. هِق چرا دوستم .. هِق نداری؟
چشم های سرد و بی روحی که داشتی کمی بغض گرفته بودتشون. نمیتونستی برگردی و بهش نگاه بکنی،نگاه کردن به اون چشم های معصوم و مظلومی که داشت،قلبت رو به درد میآورد. این ترست بود که اجازه نمیداد عشقی که مینهو برات داشت رو قبول بکنی.
+ لطفا مینهو دستم رو ول کن
مینهو سرش رو به دو طرف تکون داد و زمزمه کرد
_ نه .. نه " محکم تر از قبل گرفتت و دستت را بخاطر ترسی که بزاری بری،فشورد " لطفا .. خواهش میکنم ا.ت ..من .. من .. دارم نابود میشم
برگشتی،نگاه کردن به چشم های اشکی اش و لرز بدنش و دست های سردی که داشت،باعث شد،یکلحظه احساس گناه بکنی توی ذهن و افکارت فقط یک جمله پخش میشود " من چیکار کردم ؟ "
سریع رفتی طرفش،نمیتونستی بیشتر از این چشم های مظلوم پسر رو نگاه بکنی
سریع رفتی و سرش رو بین بدنت گرفتی،آغوش گرمت رو به تنش چسبوندی و سرت را به سرش تکیه دادی
دست های سردش را دور بدنت حلقه کرد و با لکنت و هِق هِق گنان گفت
_ لطفا.. هق دوستم داشته باش..هق لطفا..
چشم هات را بستی قطره اشکی بین پلک هات جاری شد؛و روی موهای مشکی رنگ و لَخت پسر فرود اومد،محکم بهت چسبیده بود و فقط یک چیز را زمزمه میکرد
" لطفا دوستم داشته باش ! "
- ۱۱.۴k
- ۰۷ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط