جونگ کوک با قدمهای محکم و خشمگین به سمت سونگ هو رفت

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁷"



جونگ کوک با قدم‌های محکم و خشمگین به سمت سونگ هو رفت.
چشماش از خشم سرخ شده بود و نفس‌هاش سنگین بود.

وقتی به فاصله‌ی یک قدمی سونگ هو رسید، با صدای بم و خشنش گفت:
"دستتو از روش بردار… حروم..زاده!"*

سونگ هو هنوز توی شوک بود
"ت..تو ک"

که یهو…
جونگ کوک با تمام قدرت، مشت محکمی توی صورتش کوبید.

سونگ هو با شدت به زمین پرت شد و گوشه‌ی لبش پاره شد.
صدای ناله‌ی خفیفش توی فضا پیچید.

یونجی با وحشت و نگرانی سریع به سمت جونگ کوک رفت.
دستای لرزونش رو دور مچ‌های جونگ کوک حلقه کرد و با صدای لرزون گفت:
"جونگ… خواهش می‌کنم… بسه!"

جونگ کوک هنوز نفس‌هاش سنگین بود.
ولی وقتی بغض و اشک رو توی چشمای یونجی دید، نفسش توی سینه حبس شد.

یونجی با دستای کوچیکش صورت جونگ کوک رو توی دستاش گرفت.
صورتش رو به صورت جونگ کوک نزدیک کرد و با صدای ملایم و لرزون گفت:
"دیگه ادامه نده… خواهش می‌کنم… بسه…"

چشمای یونجی از اشک برق می‌زد.
اشکاش یکی بعد از دیگری از گوشه‌ی چشماش سر می‌خورد و روی دستای جونگ کوک می‌ریخت.

جونگ کوک که تا چند لحظه پیش از شدت خشم داشت می‌لرزید،
الآن با دیدن صورت پر از اشک یونجی، تمام عصبانیتش کم‌کم فروکش کرد.

آروم دستشو بالا برد،
با انگشت شستش، اشکای روی گونه‌های یونجی رو پاک کرد.
بعد آروم…
سرش رو به صورت یونجی نزدیک کرد.

پلکای یونجی از اشک خیس شده بود.
جونگ کوک آروم لباش رو روی پلکای یونجی گذاشت.
یک بوسه‌ی آروم…
اول روی پلک راست…
بعد روی پلک چپ…

بعد از بوسیدن چشمای یونجی،
آروم توی گوشش زمزمه کرد:
"اشکتو نبینم… باشه؟"

یونجی با بغض سرشو به نشونه‌ی تایید تکون داد.
جونگ کوک لبخند محوی زد،
دستاشو دور کمر یونجی حلقه کرد و آروم توی آغوشش کشید.
نفس عمیقی کشید و زیر گوش یونجی زمزمه کرد:
"هیچ‌کس… دیگه… حق نداره… به تو نزدیک بشه."


ادامه دارد...!؟
دیدگاه ها (۱)

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁸"مادر یونجی از اول تا آخر این صحنه فقط با چشمای ...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁹"جونگ کوک با لبخند شیطون به سونگ هو که هنوز بیهو...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁶"بعد تظاهر کرد که مشغول شدو شده و با دستاش نوازش...

"𝒘𝒉𝒊𝒕𝒆 𝒄𝒂𝒕²⁵"شدو (جونگ کوک) آروم شد، ولی نگاهش هنوز تیز بود....

𝐀 𝐒𝐭𝐫𝐚𝐧𝐠𝐞𝐫 𝐂𝐚𝐥𝐥𝐞𝐝 𝐚 𝐅𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝𝐏𝐚𝐫𝐭𝟑𝟓ات هنوز گیج بود… نفس‌هاش تند...

black flower(p,223)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط