به او گفته بودم نه گفته بودم نمیتوانم

به او گفته بودم نه... گفته بودم نمی‌توانم!
نمی‌توانم کسی را دوست داشته باشم و از عشق خاطره ی خوبی ندارم... گفته بودم به سراغم نیا، به من فکر نکن، به من دل نبند، حتی خوابم را نبین! اما می آمد، به هر بهانه، گاهی با چند شاخه گل در دست و گاهی با چند بیت شعر بر لب...
من از عشق بریده بودم و خسته، و او عاشق بود و تازه نفس، کوتاه نمی آمد! گفته بودم نمی‌شود، اما عاقبت این سماجت ها دلم را لرزاند...
راستش آدم گاهی آنقدر زخمی است که دلش میخواهد بر بلندترین نقطه ی دنیا بایستد و به هرعشقی نه بگوید
و چه خوب است در برابر آنهایی که با بی رحمی دلی را می شکنند و باور آدم ها را به عشق نابود می کنند کسانی باشند که این"نه شنیدن ها" خسته‌شان نکند و با اصرارهایشان قلبی را به عشق پیوند دهند و نگذارند زنجیره ی زیبای دوست داشتن قطع شود... و دنیای ما چقدر از این عاشق های مصمم کم دارد...!
دیدگاه ها (۱۴)

یه چیزایی..یه چیزایی ﺍﮔﻪ ﺑِﺸﮑﻨﻪ، ﺑﺎ ﻫﯿﭻ ﭼَﺴﺒﯽ نِمیشه ﺩُﺭﺳﺘﺶ ...

لذت های زندگی😊 هوای توی گل فروشی؛😊 خاروندن رد کش جوراب؛😊 دیر...

اگه یه روز یکی با همه ی قلبش دوست داشت حواست باشه تو خاص نیس...

میگویند دلتنگ نباشم ..!!!خدای من ..!انگار به اب میگویند خیس ...

تو قله ی خیالی و تسخیر تو محال#قیصر_امین_پور کوله باریست پر ...

_درخت باشم ... یک‌ گوشه ی این دنیای بزرگ افتاده باشم تنهای ت...

غرور اسلیترینی (فصل 2)P4

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط