داستانکوتاه طمع سگ که استخوانی را از یک آدم مهربان دری

#داستان_کوتاه #طمع سگ که استخوانی را از یک آدم مهربان دریافت نموده بود با عجله به طرف کلبه پیرزن می دوید . او برای رسیدن به خانه باید از روی پل چوبی عبور می کرد ، در حین عبور کردن در درون آب رودخانه تصویر خودش را دید اما او نمی دانست آن تصویر متعلق به خود اوست او دید یک سگ پایین پل ، استخوانی بزرگ در دهان دارد استخوانی شاید بزرگتر از استخوان خودش . سگ حریص برای گرفتن استخوان به درون رودخانه پرید .
سگ حریص به سختی و تلاش زیاد جان خود را نجات داد و از رودخانه بیرون آمد . حالا او دیگر استخوان خودش را هم نداشت چون آن را هم آب برده بود . حکیم ارد بزرگ می گوید : « نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است . » بدین شکل سگ خیس تمام شب را گرسنه ماند
دیدگاه ها (۳)

دیروز یه زن و شوهره تو خیابون با هم دعواشون شده بود! زنه به ...

ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ارتباطي ﮐﻪ ﺑﯿﻦ ﻋﺎﺑﺮ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ در ایران ﺭﺩ ﻭ ﺑﺪﻝ...

#داستان_پندآموز دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري ...

#ضرب_المثل با زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آیدمارگیرهاوقتی...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط