میشینیم کنار دلبر و زیر لب میگیم

میشینیم کنار دلبر و زیر لب میگیم :
عاشق شدیم رفتا!حالا دیگه نه خواب داری نه خوراک. . .
کی فکرشو میکرد کارمون به اینجا برسه :)
دلبر اخماشو گره میده تو هم و با عشوه روشو از من برمیگردونه . . واسش میخونم:
از قهر نگاهت دل من خانه ی درد است
بی هرم نفس های تو این خانه چه سرد است
بازم رو برنگردوند تا انقد نیگاش کردم و نازشو کشیدم تا آشتی کنه بامون فایده نداشت:)
آخر سر گرفتم مچالش کردم و انداختمش دور، خیلی دور. . .
ولی هرسری خودم میدوییدم دنبالش و برمیداشتمش و باز نیگاش میکردم.دوست نداشتم از یادم بره:)
دکتره میگه تو با این کارا فقط حال خودتو بد میکنی ولی اینجوری بهتره که خودش نباشه ، فقط یادش باشه !
میدونی چیه؟
دلبر که دلبر نبود، همدم بود!
از وقتی خاطره شد اسمش اینجوری شد. . .
ماهم هی مچالش میکنیم میندازیمش اونور به خیالمون که یادمون بره ، ولی نمیره که:)
به دکتره میگم قرص فراموشی داری دکتر؟ ما دیگه دلبرو مچاله نکنیم هی بندازیمش دور و خودمون باز بیاریم نیگاش کنیم...یه قرص بده همه اینا رو یادم بره...حتی شعرایی که واسش میخوندم...
نداری دکتر؟؟ ما هردفعه میخواد یادمون بره. . . یادمون میره که باید یادمون بره. . .
این عاشقی که میگفتن همینه دکتر نه خواب درست حسابی داریم..نه خوراک...
دیدگاه ها (۰)

این بغض مثل بختک افتاده به جونم.هی میزنم کنار،هولش میدم،میگم...

تو آدم نیستی هولم نیستی کلا دست خودتم نیست که بخوای آدم باشی...

شبایی که خوابم نمی برد ، انقد بهت فکر‌ می کردم تا ذهنم از خس...

اومد کنارم نشست،بی مقدمه شروع کرد،گفت:خاطره هاش داره نابودم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط