کبوتر

کبوتر......

تا شنید اسم حسین ، آمد
نوکش را از میان آب برداشت

نمی‌دانم چه فکری توی سر داشت
مگر او هم خبر داشت ؟

گمانم که کبوتر خوب می‌دانست ، ارباب
دم آخر زبانش خشک بود و تشنه‌ی آب

کبوتر ناله‌ی کرد و هوا رفت
دیدگاه ها (۱)

بعد از رمضان حال دعا میخواهممن نوکری کوی تو را میخواهمتا خشک...

قیمه های روضه ات ما را به دام انداختهچای تلخ مجلس تو کار ما ...

حسین جانمن هجر کربلا دیده ام و زنده ام هنوز؟این شرط عاشقی نب...

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﺷﮑﯽ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﺩ ﺯ ﭼﺸﻢ ﯾﺎﺭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢﺍﺯﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺭﺑﺎﺑﻢ ﺷ...

گاهی توکل متوکل به هادی است . . .

ری اکشن پسرای HP چه جوری خواستگاری می کنند(درخواستی)

پارت : ۱۹

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط