مجنون تر از من

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱

_ قسمت ششم -- عضو جدید _ بخش دوم _

در سالن همهمه ای برپابود .. بادیگارد ها و گنگسترایی که درمورد دختر روبروشدن پچ پچ میکردن ..کارا به سختی سرپا بود .. نه بخاطر اضطراب .. بلکه بخاطر ضربه ای که به سرش خورده بود . بعد از چند دقیقه جئون به حرف اومد و اون جو رو نابود کرد :

_ همگی گوش بدید .‌ از این به بعد ، این خانم ، به عنوان دست راست من بعد از جناب کیم ، هم در باند و هم در شرکت ، کار میکنن
× پارک کارا هستم
صدای همهمه ای شروع شده بود که بعضیاشونو کار میشنید : jk یه زن رو برای دست راستش انتخاب کرده ؟: مسخرست : باورم نمیشه ، jkبا اون همه ابهتش یه زن اخه ...

_‌چیزی هست بگین ماهم بشنویم ( جدی و داد )
دیگه کسی چیزی نگفت و جئون زمزمه کرد < خوبه > و دستاش رو توی جیبش کرد و با قدم های پر ابهتش اونجا رو ترک کرد ..

بعد از رفتن جئون کارا داشت تعادلش رو از دست میداد که جینا اونو گرفت و بعدش تهیونگ و دو مرد دیگه هم اومدن طرفش :
# خوبی ؟
× اره ، ممنون ( لبخند )
که چشمش به اون دو نفر افتاد
#‌بچه هارو برای کارا معرفی نمیکنی ، مستر کیم ؟
" کاملا فراموش کرده بودم ، ایشون جین و ایشونم جیمین هستن ، بچه ها ایشونم کارا عه ، بهش عادت کنین ( خنده )
( علامت جیمین !_ علامت جین ٪)
٪!از دیدنت خوشبختیم
× منم همینطور ، باعث افتخاره
٪‌من موندم من با اینهمه جذابیت و مهارت ، جونگکوک چطور تورو انتخاب کرده ؟‌
" هیووونگگگ
!عههه جییین ، موذبش نکن (‌خنده )
× نه ، بزارین راحت باشن
# بهتره کارا استراحت کنه ، الان زخمی هم شده
" همینطوره
× با اجازتون مرخص میشم (میخواد تعظیم کنه )
!عاا نه راحت باش باهامون
× با اجازه ، فرا میبینمتون
٪( بای بای کردن و لبخند )
!انیووو
کارا و جینا باهم به سمت اتاق جدید کارا میرن توی ماشین

# راستی من هنوز کاملا‌باهات اشنا نشدم دوست دارم دوست بشیم
× باعث افتخارمه
#هییی (خنده ) ، لطفا رسمی حرف نزن ، اینجوری احساس میکنم خیلی سنم زیاده
×مگه چند سالته ؟‌
# ۳۴
×‌جدییی ؟ اصلا بهت نمیاد
# تو چند سالته ؟
×۲۸
#اوووو ، به تو اصلااااا نمیاد
×( خنده )
# خانوادت کجان ؟
× فوت کردن
# اوه من واقعا متاسفم ( دستشو میزاره روی دست کارا )
× ( لبخند ) ولی یه دادش دارم ، ولی ناتنیه
# یعنی چیی ؟ میتونی درست توضیح بدی؟ (کنجکاو و خنده )
× من وقتی ۳ سالم بود پدر و مادر اصلیم رو از دست دادم و منو به یتیم خونه فرستادن ، وقتی ۱۱ سالم بود یه خانواده ای منو به سرپرستی گرفتن و یه پسر هم داشتن ، فقط همون روز دیدمش ، اون ۱۸ سالش بود ولی کاملا صورتشو ندیدم ، یعنی خودش دوست نداشت نشونم بده ، بعدشم که اصلا ندیدمش چون خانوادم اونو فرستادن امریکا تا درس بخونه .

پارتها دوشنبه و پنجشنبه اپ میشن
دیدگاه ها (۲)

۱.عمارت جونگکوک ۲.پذیرایی ۳.اشپزخونه ۴.اتاق جونگکوک ۵ .اتاق ...

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱ _ قسمت هفتم __ شروعی جدید _×...

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱ _ قسمت ششم -- عضو جدید _نفس ...

از این به بعد کارا رو اینجوری تصور کنین ( تغییر برنامه 😁)

زنگ زندگی p2

♱ مجنـــــون تــــر از مــــن ♱ _ قسمت دهم -- نباید عاشقش‌ ب...

قلدر مدرسه ( پارت ۴۶ )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط