هر بار تو را با دل معصوم نوشتم

هر بار تو را با دل معصوم نوشتم
هم درد شدم با دل مغموم نوشتم

کودک شدم و دل به تو دادم، چه خیالی!
محروم ز دستان تو ؛مظلوم نوشتم

هر بار شدم شعر در این وادی ویران
اسرار تو را واضح و معلوم نوشتم!

دلبسته ی چشمان تو غافل که زنم زن!
محکوم شدم با دل محکوم نوشتم!

فریاد زدم تا تو بدانی که عزیزی
ویران شده با اشک به هر بوم نوشتم!

دل کندی و رفتی و من دلشده اینجا
درهر غزلم قصه ی منظوم نوشتم!

#M
دیدگاه ها (۱)

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک راتا دگر مادر گیتی چو تو فرزند ب...

آمدم یاد تو از دل به برونی فِکنم،دل برون گشت ولی یادِ تو با ...

به هم رسیدن ما جز خیال‌بافی نیست برای وصل، فقط اشتیاق کافی ن...

به خود گفتم که او در سینه قلبی مهربان داردندانستم که در این ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط