برای بار چندم شماره تهیونگ و گرفتم ولی بازم جواب نداد دیگه کلافه ...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵"
"𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟷"
برای بار چندم شماره تهیونگ و گرفتم ولی بازم جواب نداد . دیگه کلافه شده بودم ، خواستم گوشی رو توی جیبم بزارم که زنگ خورد ، با دیدن شماره ی تهیونگ که «my love» سیوش کرده بودم نفس راحتی کشیدم و جواب دادم
ـــــ الو ته هیچ معلوم هست کجایی ؟ چرا جواب نمیدی ؟
ـــــ شرمندم ا.ت نتونستم جواب بدم احتمالا امروز نتونم بیام
کارد میزدی خونم در نمیومد
ـــــ یعنی چی که نمیتونم بیام ؟ من و ³ ساعت اینجا معطل کردی به کنار الان میگی نمیای ؟ مگه قرار نبود امروز بریم خرید عروسی ؟
ـــــ ا.ت عزیزم ، فدات شم یه کاری برام پیش اومده نمیتونم بیام ، حالا که چیزی نشده فردا با هم میریم خریدا رو انجام میدیم
ـــــ لازم نکرده شما برو به کارت برس یه وقت دیر نشه
ـــــ ا.ت مـ ......
فرصت حرف زدن بهش و ندادم و سریع قطع کردم ، سد اشک هام شکست و در کسری از ثانیه صورتم خیس شد . همیشه همین بود ، هیچوقت برای من اونی که باید نبود . حواسش وقف کارش بود و زمان کمی رو با من میگذروند ، تقریبا بهش عادت کردم اما امروز فرق داشت ، امروز و با هزار ذوق و شوق بیدار شدم ، بیصبرانه منتظر تهیونگ بودم که اینطوری گند خورد به تمام برنامه هام . خدایا مگه یه کارمند ساده چقدر باید کار کنه ؟ بعضی وقت ها یه حسی مثل خوره به جونم میفتاد که نکنه داره بهم خیانت میکنه ؟ اما بعدش میگفتم نباید منفی باف باشم ، شاید داره برای آینده مون اضافه کاری میکنه . با افتادن یه قطره اشک روی سرم متعجب به آسمون ابری نگاه کردم ، همین و کم داشتم حالا باید خیس آب برگردم خونه ، اشکام حالا با بارون قاطی شده بود و کسی متوجه قلب شکسته ام نمیشد . جلوتر که رفتم یه کافه کوچیک ولی دنج که حالت کلبه ای داشت دیدم ، سمت یه نگهبان که جلوی در کافه ایستاده بود رفتم ، میترسیدم به خاطر اینکه لباسام خیس راهم نده
ـــــ ببخشید من میتونم برم داخل ؟
ـــــ البته ، داخل کافه یه بخاری هست که میتونه نم لباساتون و بگیره ، حتما از اون استفاده کنید
ـــــ خیلی ممنون
ـــــ خواهش میکنم