عشق حاضر جواب من p111
به همراه بچه ها از برج زدیم بیرون! جمن با دیدنم یه نمه اخم کردو اومد کنارم ... اروم گفت:
- گرچه زیاد فرقی نکرد ولی بازم از اون قبلیه قابله تحمل تره!
با قیافه گفتم:
- باور کن نظرت خیلی برام مهم بود عزیزم مرسی که گفتی!
و با کشیدن یه ایشه خوشملی سوار قولش شدم! (همون ماشین منظوره)
برای صرف شام به یه رستوران خیلی شیکه دریایی رفتیم ... برعکس همیشه انقدر خوردم که
حتی نمیتونستم تکون بخورم! شده بودم عینه کدو البته از نوع تنبلش!
بعد از شام ما از بقیه جدا شدیمو به سمته پالژی که با سنا اینا قرار گذاشتیم حرکت کردیم!
وقتی رسیدیم بچه ها مثل دو تا پارکبانه وظیفه شناس واسمون جا پارک گرفته بودن! ماشینو
پارک کردیمو از ماشین پریدیم پایین ...
جمن - چطورین؟
سنا و ته با هم گفتن:
- خوب!
جمن - عوضش من بد!
سنا با تعجب گفت:
- وا چرا؟
- وا چرا؟
جمن همونجور که از کنارمون رد میشد میرفت داخل پالژ گفت:
- دبلیو سی ( )wcلازمم!
همه با هم یکصدا گفتیم:
- اه!
با قیافه ی بامزه ای برگشتو گفت:
- یعنی میخواید بگید شما ادم نیستید؟
با حرص گفتم:
- جیمین برو!
با شیطنت گفت:
- چرا عزیزم؟
با جیغ گفتم:
- برو!
دستش به علامت تسلیم بالا گرفت در رفت! بچه هام همه زدن زیر خنده!
با اومدن جمن دوبار توپ خنده بود که بچه ها مینداختن تو هوا! از دوچرخه بازی بگیر تا کنار ساحل
قدم زدن همرو استاد کردیم! هم خیلی خوش گذشت هم هر چی خورده بودم هضم شد!
اخر شب هممون روی ماسه ها کنار ساحل نشسته بودیم که لیسا زد به سرشو گفت:
- هی برو بچ یه فکری دارم!
با دست چند بار زدم تو صورتم با التماس گفتم:
- لیسایی جون من بیخیال! به جون تو دیگه نه انرژی مونده نه حس و حال!
بچه هام حرفمو تایید کردن!
ولی لیسا با مشت محکم زد رو پامو با چشم غره گفت:
- انرژی هست خوبشم هست تو بذار بگم چی تو کلمه!
همونجور که پامو ماساژ میدادم با ناله گفتم:
- اوکی بابا بگو!
تا من اینو گفتم به سمته سوجون برگشتو گفت:
- عزیزم پاشو ماشینو بیار نزدیکمون پارک کن!
سوجون با تعجب گفت:
- چرا؟
لیسا با شیطنت اول یه نگاه به جیمین کردو بعد دوباره به سوجون گفت:
- جمن شی میخواد امشب هنرنمایی کنه!
جوون؟ مگه جمن میمونم هست؟! جلال خالق! جمن با چشمای گرد شده گفت:
- جمن شی خیلی غلط میکنه!
- گرچه زیاد فرقی نکرد ولی بازم از اون قبلیه قابله تحمل تره!
با قیافه گفتم:
- باور کن نظرت خیلی برام مهم بود عزیزم مرسی که گفتی!
و با کشیدن یه ایشه خوشملی سوار قولش شدم! (همون ماشین منظوره)
برای صرف شام به یه رستوران خیلی شیکه دریایی رفتیم ... برعکس همیشه انقدر خوردم که
حتی نمیتونستم تکون بخورم! شده بودم عینه کدو البته از نوع تنبلش!
بعد از شام ما از بقیه جدا شدیمو به سمته پالژی که با سنا اینا قرار گذاشتیم حرکت کردیم!
وقتی رسیدیم بچه ها مثل دو تا پارکبانه وظیفه شناس واسمون جا پارک گرفته بودن! ماشینو
پارک کردیمو از ماشین پریدیم پایین ...
جمن - چطورین؟
سنا و ته با هم گفتن:
- خوب!
جمن - عوضش من بد!
سنا با تعجب گفت:
- وا چرا؟
- وا چرا؟
جمن همونجور که از کنارمون رد میشد میرفت داخل پالژ گفت:
- دبلیو سی ( )wcلازمم!
همه با هم یکصدا گفتیم:
- اه!
با قیافه ی بامزه ای برگشتو گفت:
- یعنی میخواید بگید شما ادم نیستید؟
با حرص گفتم:
- جیمین برو!
با شیطنت گفت:
- چرا عزیزم؟
با جیغ گفتم:
- برو!
دستش به علامت تسلیم بالا گرفت در رفت! بچه هام همه زدن زیر خنده!
با اومدن جمن دوبار توپ خنده بود که بچه ها مینداختن تو هوا! از دوچرخه بازی بگیر تا کنار ساحل
قدم زدن همرو استاد کردیم! هم خیلی خوش گذشت هم هر چی خورده بودم هضم شد!
اخر شب هممون روی ماسه ها کنار ساحل نشسته بودیم که لیسا زد به سرشو گفت:
- هی برو بچ یه فکری دارم!
با دست چند بار زدم تو صورتم با التماس گفتم:
- لیسایی جون من بیخیال! به جون تو دیگه نه انرژی مونده نه حس و حال!
بچه هام حرفمو تایید کردن!
ولی لیسا با مشت محکم زد رو پامو با چشم غره گفت:
- انرژی هست خوبشم هست تو بذار بگم چی تو کلمه!
همونجور که پامو ماساژ میدادم با ناله گفتم:
- اوکی بابا بگو!
تا من اینو گفتم به سمته سوجون برگشتو گفت:
- عزیزم پاشو ماشینو بیار نزدیکمون پارک کن!
سوجون با تعجب گفت:
- چرا؟
لیسا با شیطنت اول یه نگاه به جیمین کردو بعد دوباره به سوجون گفت:
- جمن شی میخواد امشب هنرنمایی کنه!
جوون؟ مگه جمن میمونم هست؟! جلال خالق! جمن با چشمای گرد شده گفت:
- جمن شی خیلی غلط میکنه!
- ۲.۳k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط