رمانهمسراجباری پارتصد وچهل ونهم

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وچهل ونهم
عسلم از صبح میگفت حالش خوب نیس.
امیرم که کالسرش تو لپ تاپو تبلت بود امیدوار بودم قبل ازهرچیزی آریا رو بهم برگردونه.
آریا داشت ازدورمیومد اخماش تو هم بود ماهم سوار ماشین شدیم.
آریا:امیر سرم دردمیکنه تو بشین.
امیر حرکت کردو تمام مسیر به خونه کسی حرف نزد حتی آهنگم نزاشت هرکی تو فکر خودش بود.رسیدیم ماشینو
بر تو حیاط .رفتم پایین یه مسیریو طی کردیم پام به شدت داشت میترکید.تو این کفشا.
گوشیم زنگ زد نگاه همه اومد سمت من بیشتر از همه آریا و احسان.شماره رو دیدم آذین بود .
الو آذین جان سالم.
-سالم زن داداشم .خوبی داداشم خوبه .اون پسرخاله خلو چل ما چطوره.
-هیچی عزیزم راستی￾ممنون ما همه خوبیم.کار داشتی زنگ زدیچه خبر.
یکم ارز جمع فاصله گرفتم شنیدم داری میری قاتی مرغا.
-آره تو مهندس￾ها من.
باهام حرف بزنی گفته باشم من با تمام احترامی که واست قئلم دارم میگم به آقام بگو من هیچ عالقه ای به این￾نه من هیچ عالقه ای به این پسر ندارم شاید مورد عالقه. خیلیا باشه اما من نه آنا جان اگه آقا جون ازت خواسته
پسر ندارم.
-باشه ..باشه عزیزم بغ نکن. همون بهتر که دوسش نداری.
هه آریای من ینی آریا مال من بود.قرار داد تمو شد و ما تو ماشین بودیم که آریا بازم دیر اومد.
احسان پکر بود.
عسلم از صبح میگفت حالش خوب نیس.
امیرم که کالسرش تو لپ تاپو تبلت بود امیدوار بودم قبل ازهرچیزی آریا رو بهم برگردونه.
آریا داشت ازدورمیومد اخماش تو هم بود ماهم سوار ماشین شدیم.
آریا:امیر سرم دردمیکنه تو بشین.
امیر حرکت کردو تمام مسیر به خونه کسی حرف نزد حتی آهنگم نزاشت هرکی تو فکر خودش بود.رسیدیم ماشینو
بر تو حیاط .رفتم پایین یه مسیریو طی کردیم پام به شدت داشت میترکید.تو این کفشا.
گوشیم زنگ زد نگاه همه اومد سمت من بیشتر از همه آریا و احسان.شماره رو دیدم آذین بود .
الو آذین جان سالم.
-سالم زن داداشم .خوبی داداشم خوبه .اون پسرخاله خلو چل ما چطوره.
-هیچی عزیزم راستی￾ممنون ما همه خوبیم.کار داشتی زنگ زدیچه خبر.
یکم ارز جمع فاصله گرفتم شنیدم داری میری قاتی مرغا.
-آره تو مهندس￾ها من.
باهام حرف بزنی گفته باشم من با تمام احترامی که واست قئلم دارم میگم به آقام بگو من هیچ عالقه ای به این￾نه من هیچ عالقه ای به این پسر ندارم شاید مورد عالقه. خیلیا باشه اما من نه آنا جان اگه آقا جون ازت خواسته
پسر ندارم.
-باشه ..باشه عزیزم بغ نکن. همون بهتر که دوسش نداری.
Comments please
دیدگاه ها (۱)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپنجاهممنون که درکم میکنی. اینو ب...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپنجاه و یکپسره روانی کله خراب می...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وچهل وهشتممیترسم... -احسان جان تو...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وچهل و هفتمرفتم از آب خوری یهدلیو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط