اورا

🔹 #او_را ... (۱۲)



بعد از دانشگاه راه خونه ی مرجان رو پیش گرفتم.

🔹 تو این سه ماهی که دیگه سعید دنبالم نمیومد و خبری ازش نبود،

و با حال داغونم

کم کم همه فهمیده بودن رابطمون تموم شده و

پسرای دانشگاه هر کدوم با خودشیرینی هاشون میخواستن نزدیکم بشن.


اما دیگه پسر جماعت از چشمم افتاده بودن! 😒


به قول مرجان

تقصیر خودم بود که زیادی به سعید دل بسته بودم!


تنهایی تاوان هر دلبستگی احمقانست‼ ️


فکر اینکه الان سعید با کیه ،

کیو عشقم و نفسم خطاب میکنه ،

کیو جای من بغل میکنه و لحظه هاشو با کی پر میکنه ، من رو تا مرز جنون می برد ⚡ ️

💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-دوازدهم/
دیدگاه ها (۱)

🔹 #او_را ... (۱۳)خیلی وقت بود سراغ کتابخونم نرفته بودمخاک...

🔹 #او_را ... (۱۴)یه دوش گرفتم و موهامو سشوار کشیدم .هوا خ...

🔹 #او_را ... (۱۱)- چرا آبروی منو بردی ؟؟به پسره چی گفتی که ...

🔹 #او_را ... (۱۰)سعید چندباری پیام فرستاد که همه چیو ماست م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط