دلتنگ که می شوی
دلتنگــــ که می شوی
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
انجام میدهی
" فال می گیری "
چشمانت را می بندی ، می گویی :
– می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ –
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
– یوسفــــ ِ گمگشتهـ باز آید به کنعان غم مــخور –
و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من
" مـــرا گم کرده "
دلتنگ که می شوی ، می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی
– یادم تو را فراموش –
بیشتر معنایش برایت این بوده
– یادم خودم را فراموش
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش –
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند ؛ آرام می گیرند ؛ آتش می زنند …
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
انجام میدهی
" فال می گیری "
چشمانت را می بندی ، می گویی :
– می شود بگویی او دلش تنگ هست یا نه ؟ –
و حافظ هم که انگار دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
– یوسفــــ ِ گمگشتهـ باز آید به کنعان غم مــخور –
و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من
" مـــرا گم کرده "
دلتنگ که می شوی ، می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی
– یادم تو را فراموش –
بیشتر معنایش برایت این بوده
– یادم خودم را فراموش
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش –
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند ؛ آرام می گیرند ؛ آتش می زنند …
- ۱.۱k
- ۲۳ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط