دیدمش

دیدمش ...
خود لعنتیش بود ؛
همون لباسایه قدیمی و همون موهایه دیوونه کننده :))
جلوتر رفتم نگاهش کردم !!
عوض شُده بود
اون چهره یع بامزه به چهره ی خشن تبدیل شده بود !!
خواستم حرف بزنم که با سرعت از کنارم عبور کَرد :)
نه انگار که منو دیده نَه انگار منو میشناسِه ...
وقتی برگشتم دیدم یه کاغذ روی زمینه بازش کردم نوشته بود :
فراموش کردنت از مرگم بدتر بود 😅


#💔
دیدگاه ها (۹)

ﺩِﻟَﻢْ ﺗَﻨْﮓْ ﺷُﺪِﻩ ﻭٰﺍﺳِﻪ☜ﮔُﺬَﺷْﺘِﻪ ﻫٰﺎﻣُﻮﻥْ... ✍ ﻭﺍﺳِﻪ ﺍﻭ...

فنچ😻 💜 👅

عاشق هم بودنخیلی همو دوست داشتنولی دست روزگار اونا رو ازهم ...

دختر: موهام داره میریزه (سرطان)💇 پسر: خودم موهاتو میبافم👧 چن...

پارت ۱ : «ورود»

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط