امتحان زندگی

《 امتحان زندگی 》
p¹¹

《 روزی بعد 》
عصر بود و از دانشگاه برگشت به خونه اش
با اینکه همین دیروز تهیونگ رو دیده بود اما بازم هر لحظه بيشتر دلش براش تنگ میشد وارد اتاق شد و بعد از عوض کردن لباسش به سمته کتاب هاش رفت تا قبل از اینکه بره پیشه تهیونگ کمی از درس‌ رو مطالعه کنه
بعد از حدود دو ساعت مطالعه درساش مادر برای شام صداش کرد
لای کتابش رو بست و از اتاق خارج شد به سمته سالن رفت و روی میز نشست
مثل همیشه فقد خودش و مادر روی میز نشسته بودن بعد از خوردن چند لقمه چنگال اش روی میز گذاشت و روبه مادر کرد
ا،ت : مادر من میخوام برم خونه یکی از دوستام
مادر سرش رو بلند کرد
م/ا،ت : این وقت شب چرا ؟
ا،ت : چون امتحانا نزدیک میخوام باهم درس بخونیم
مادر نفس عمیقی کشید
م/ا،ت : باشه ولی دیر نکنی
ا،ت : باشه مادر
ظرفا روی میز رو با مادر جم کرد و بعد از گذاشتن شون توی آشپزخونه به سمته اوتاق اش رفت و بعد از عوض کردن لباش راحتی اش با لباس بیرونی اش جلوی آینه ایستاد گیره موهاش رو باز کرد و بعد از شانه کردن موهاش کیفش رو برداشت و چنتا از کتاب هاش توش گذاشت گوشیش رو برداشت و به تهیونگ پیام داد و گوشیش رو توی کیفش گذاشت و از خونه خارج شد
تاکسی گرفت و به سمته خونه تهیونگ حرکت کرد
^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

درحال خواندن کتابی بود اما افکارش جای دیگه سیل میکردن
از وقتی با اون دختر آشنا شده بود اون آدم سابق و تنها نبود قبلا به ندرت می‌خندید چون دلیل براش نداشت
اما حالا حتا با فکر کردن به‌ اون دختر لبخند روی لبش می‌آورد
با صدای در از افکارش بيرون اومد چون میتونست هتس بزنه کی میتونه باشه از روی مبل بلند شد و به سمته در رفت و بازش کردن
و با نگاهش آنالیز اش کردن اولین بار بود می دید که موهاش رو باز گذاشت
همینطور محو نگاهش میکرد ا،ت که متوجه نگاهای خیره تهیونگ شد برای اینکه هنوز جلوی در بودن ا،ت
دستش رو بالا آورد و جلوی چشمای تهیونگ تکون داد
ا،ت : تهیونگ حواست کجاست حالت خوبه
تهیونگ که تازه متوجه شرایط اش شده بود گفت
تهیونگ : قبل از این ترو ببینم مطمئنم بودن حواست سرجاش ولی الان شک دارم
از تعریف تهیونگ لبخند روی لبش پر رنگ تر شد هر حرفه تهیونگ جوري به دلش می‌نشست که حتا فکر هم نمیکرد روزی به یکی انقدر وابسته بشه
ا،ت به سمت تهیونگ رفت و کوتاه بغلش کرد
ا،ت : ممنونم از تعریفت تو هم خیلی خوشتیپ شدی
ا،ت به سمته سالن رفت و کیفش روی دسته مبل گذاشت.......
دیدگاه ها (۱۰)

طبق درخواست شما استوری بست کردم

《 امتحان زندگی 》p¹²ا،ت : ممنونم از تعریفت تو هم خیلی خوشتیپ ...

《 امتحان زندگی 》p¹⁰یک ساعتی میشد که توی اسطبل می‌گشتن و ا،ت ...

《 امتحان زندگی 》p⁹بعد از ویزیت کردن چندین مریض نگاهی به ساعت...

خوندن بدون لایکو کامنت حرامه.you and me P20که ناگهان تهیونگ ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 84 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩با ...

love Between the Tides¹³(شما به جای من موضوع این پارت رو تو ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط