فیک دیدار یار
فیک :دیدار یار
پارت 3
تهیونگ : ما رو چا اون وو فرستاده
یلدا : اون بامن چی کار داره؟ *ترس*
تهیونگ :اون می خواد تو رو به عقد خودش در بیاره حالا هم ما این جاییم تا تو رو ببریم پیشش
یلدا : *صدای قار و قور شکمش* آخ ببخشید فک کنم گشنمه *مظلوم*
تهیونگ :یکم جلو تر یه رستورانه
ویو نویسنده
اونا رفتن داخل اون رستوران غذا خوردن که یلدا گفت می ره دست شویی و زود بر می گرده ولی بعد یه ربع هنوز برنگشته تهیونگ و جونگکوک نگران می شن میرن اونجا که می بینن یه نفر یلدا رو به زور می بوسه یلدا تا می تونه مقاومت می کنه *نکته، اون منطقه رستوران هاش بی سر و صاحاب هست *
ویو تهیونگ
دیدم یه نفر داره یلدا رو به زور می بوسه خون جلوی چشمم رو گرفت رفتمو از یلدا جداش کردم و تا میخورد زدمش دست یلدا و گرفتم و با جونگکوک از اونجا خارج شدیم یلدا خیلی ترسیده بود دستاش میلرزید و با لکنت حرف می زد
رنگ از صورت کیوت و گوگولیش پریده بود بغلش کردم شاید آروم شد چون داشت اشک می ریخت
ویو یلدا
داشتم آروم و بی صدا اشک می ریختم جونگکوک داشت رانندگی می کرد و تهیونگ کنار من عقب نشست که يهو بغلم کرد تعجب کردم و گریه هام داشت شدت میگرفت چون همش یاد اون صحنه می افتادم که توی بغلش خوابم برد
تهیونگ : یلدا.. یلدا.. خوابی؟ *خیلی آروم *
ویو تهیونگ
یلدا تو بغلم خوابید اولین بار بود که دختری به جز تیا بغل می کنم يه جورایی بغلش بهم آرمش داد شاید من.... نه نه نه این درست نیست من هرگز عاشق نمیشم رسیدیم به يه هتل یلدا رو بیدار کردم و دو تا اتاق گرفتیم یلدا رفت تو اتاق خودش من و جونگکوک رفتیم تو اتاق های خودمون همه چی تو اتاق ها بود حوله، لباس... شب بود به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۱٢ هست گرفتیم خوابیدیم
فردا صبح
ویو یلدا
رفتم دست شویی بعد اومدم بیرون
چون دیشب تهیونگ گفت که اتاق ها همه چی داره از کمد حوله رو برداشتم و رفتم يه دوش 20 مینی گرفتم تهیونگ بهم گفت که صبح ساعت 9 بیا تو رستوران هتل تا صبحونه بخوریم يه نگاه به ساعت کردم دیدم 8 و نیمه از کمد لباس بر داشتم و رفتم پایین تهیونگ و جونگکوک رو دیدم که سر يه میز نشستن رفتم و کنارشون نشستم
تهیونگ و کوک:سلام یلدا
یلدا : سلام
کوک :انگار دیشب خیلی حالت بد بود
یلدا:آره
تهیونگ :دیشب که آسیب ندیدی؟
یلدا :نه خوبم
صبحونه خوردیم و از هتل رفتیم و به سمت خونه چا اون وو حرکت کردیم
ویو تهیونگ
وقتی دیدمش لباسش خیلی بهش می یومد و تن ظریفش رو زیبا تر می کرد دوست داشتم تا شب بهش خیره شم
این هم از پارت سوم خوشحال میشم اگه حمایت کنید پارت بعدی رو هم به زودی می زارم 💜
پارت 3
تهیونگ : ما رو چا اون وو فرستاده
یلدا : اون بامن چی کار داره؟ *ترس*
تهیونگ :اون می خواد تو رو به عقد خودش در بیاره حالا هم ما این جاییم تا تو رو ببریم پیشش
یلدا : *صدای قار و قور شکمش* آخ ببخشید فک کنم گشنمه *مظلوم*
تهیونگ :یکم جلو تر یه رستورانه
ویو نویسنده
اونا رفتن داخل اون رستوران غذا خوردن که یلدا گفت می ره دست شویی و زود بر می گرده ولی بعد یه ربع هنوز برنگشته تهیونگ و جونگکوک نگران می شن میرن اونجا که می بینن یه نفر یلدا رو به زور می بوسه یلدا تا می تونه مقاومت می کنه *نکته، اون منطقه رستوران هاش بی سر و صاحاب هست *
ویو تهیونگ
دیدم یه نفر داره یلدا رو به زور می بوسه خون جلوی چشمم رو گرفت رفتمو از یلدا جداش کردم و تا میخورد زدمش دست یلدا و گرفتم و با جونگکوک از اونجا خارج شدیم یلدا خیلی ترسیده بود دستاش میلرزید و با لکنت حرف می زد
رنگ از صورت کیوت و گوگولیش پریده بود بغلش کردم شاید آروم شد چون داشت اشک می ریخت
ویو یلدا
داشتم آروم و بی صدا اشک می ریختم جونگکوک داشت رانندگی می کرد و تهیونگ کنار من عقب نشست که يهو بغلم کرد تعجب کردم و گریه هام داشت شدت میگرفت چون همش یاد اون صحنه می افتادم که توی بغلش خوابم برد
تهیونگ : یلدا.. یلدا.. خوابی؟ *خیلی آروم *
ویو تهیونگ
یلدا تو بغلم خوابید اولین بار بود که دختری به جز تیا بغل می کنم يه جورایی بغلش بهم آرمش داد شاید من.... نه نه نه این درست نیست من هرگز عاشق نمیشم رسیدیم به يه هتل یلدا رو بیدار کردم و دو تا اتاق گرفتیم یلدا رفت تو اتاق خودش من و جونگکوک رفتیم تو اتاق های خودمون همه چی تو اتاق ها بود حوله، لباس... شب بود به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۱٢ هست گرفتیم خوابیدیم
فردا صبح
ویو یلدا
رفتم دست شویی بعد اومدم بیرون
چون دیشب تهیونگ گفت که اتاق ها همه چی داره از کمد حوله رو برداشتم و رفتم يه دوش 20 مینی گرفتم تهیونگ بهم گفت که صبح ساعت 9 بیا تو رستوران هتل تا صبحونه بخوریم يه نگاه به ساعت کردم دیدم 8 و نیمه از کمد لباس بر داشتم و رفتم پایین تهیونگ و جونگکوک رو دیدم که سر يه میز نشستن رفتم و کنارشون نشستم
تهیونگ و کوک:سلام یلدا
یلدا : سلام
کوک :انگار دیشب خیلی حالت بد بود
یلدا:آره
تهیونگ :دیشب که آسیب ندیدی؟
یلدا :نه خوبم
صبحونه خوردیم و از هتل رفتیم و به سمت خونه چا اون وو حرکت کردیم
ویو تهیونگ
وقتی دیدمش لباسش خیلی بهش می یومد و تن ظریفش رو زیبا تر می کرد دوست داشتم تا شب بهش خیره شم
این هم از پارت سوم خوشحال میشم اگه حمایت کنید پارت بعدی رو هم به زودی می زارم 💜
- ۳.۳k
- ۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط