رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارم
تا اَخم کردم مطمئن شد دوستش دارم

واکرد درهای قفس را گفت: مختاری!
ترجیح دادم دست روی دست بگذارم

بیزارم از وقتی که آزادم کند، ای وای!
روزی که خوشحالش نخواهد کرد آزارم

این پا و آن پا کرد گفتم دوستم دارد
اما نگو سر در نمی آورده از کارم!

از یال و کوپالم خجالت می کشم اما
بازیچه ی آهو شدن را دوست می دارم

با خود نشستم مو به مو یادآوری کردم
از خواب های روز در شب های بیدارم

من چای می خوردم به نوبت شعر می خواندند
تا صبح، تصویر من و سعدی به دیوارم


@Baharnarengpoem
دیدگاه ها (۱)

‌به پایان رسیدیم اما نکردیم آغازفرو ریخت پرها نکردیم پروازبب...

‌دریای شور انگیز چشمانت چه زیباستآن جا که باید دل به دریا زد...

تو را ز جرگه‌ی انبوه خاطرات قديمیبرون كشيده‌ام و دل نهاده‌ام...

️در میان من و تو فاصله‌هاستگاه می اندیشم ،می‌توانی تو به لبخ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط