با صدای بی صدا

با صدای بی صدا
مث یه کوه بلند

مث یه خواب کوتاه
یه مرد بود یه مرد

با دستهای فقیر
با چشمهای محروم

با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد

شب، با تابوت سیاه
نشست توی چشمهاش

خاموش شد ستاره
افتاد روی خاک

سایه اش هم نمی‌موند
هرگز پشت سرش

غمگین بود و خسته
تنهای تنها

با لبهای تشنه
به عکس یه چشمه

نرسید تا ببینه
قطره، قطره

قطرهٔ آب، قطرهٔ آب
در شب بی تپش

این طرف، اون طرف
می‌افتاد تا بشنفه

صدا؛ صدا …
صدای پا، صدای پا …
دیدگاه ها (۷)

مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم استلذت عشق من و تو نرسی...

می بخشمت بخاطر ترانه های صادقمبخاطر سخاوت قلب همیشه عاشقممی ...

عشق من این زندگی بعد از تو آسان می شودمی شود آری! ولی با قیم...

"صبح"یعنی بوی گل مریمکه سراسر شب را پر کرده بود و حالا با نو...

برده ﴾ ۴۲ part جیمین خبیث خندید و از زیره میز پاشو زد به پای...

پارت دهم | رمان فرزند آتشسه هفته بعد از عروسیِ مخفیانه‌ی جون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط