پارت ۱

پارت ۱
(ا/ت ویو)
امروز، روز تعطیل بود البته برای نامجون پس زود بیدار شدم و شروع کردم به صبحانه درست کردن... بعد از حاضر شدن صبحانه رفتم نامجون رو صدا بزنم که دیدم انقدر خسته است که چهرش تو هم رفته بود. گفتم بهتره بذارم بخوابه. گناه داره. تصمیم گرفتم سهم نامجون رو بزارم کنار براش و خودم صبحانه ام رو خوردم نگاهی به ساعت انداختم ساعت ۷:۴۰ بود. ای وای دیرم شد. تو یه ربع آماده شدن و رفتم سمت کافه دقیقا ساعت ۸ بود که به کافه رسیدم. رفتم تو که جیا اومد سمتم(+ علامت آ/ت =علامت جیا)
+سلام خوبی؟
=سلام مرسی تو خوبی؟
+ ممنون
=چطور میتونی یه جوری بیای که نه دیر باشه نه زود
+نمیدونم
=نمیدونی؟
+نه..
=پس بیا بریم..باید شروع کنیم

(نامجون ویو)
آروم آروم بیدار شدم ساعت ۹ بود از جام پریدم و رفتم سمت آشپز خونه ولی ا/ت نبود..همه جا رو دنبالش گشتم ولی نبود..دیروز بهم قول داد امروز رو مرخصی میگیره اما زد زیر قولش..با اعصاب خوردی و ناراحتی نشستم صبحانه ام رو بخورم همینطور که داشتم صبحانه می خوردم چشمم به یک تکه کاغذ افتاد روش نوشته بود«ببخشید نامی قول میدم زود بیام» تو دلم یه امیدوارمی گفتم و به فکر فرو رفتم...

(ا/تا ویو)
به ساعت نگاه کردم ساعت یازده بود از رئیس اجازه گرفتم و رفتم به سمت خونه

(نامجون ویو)
داشتم کتاب می‌خوندم که صدای چرخش کلید توی در رو شنیدم که در باز شد و ا/ت اومد تو
(-علامت نامجون)
+سلام خوبی؟
-سلام بله (با حالت مسخره کردن)
+نامجون می‌دونم ناراحتی اما لطفاً گلایه نکن
-من از تو گلایه نکردم فقط برام سوال بوده که چرا واسه همه چیز وقت داری جز من
+نامجون حوصله جر و بحث ندارم خستم بزار یکم استراحت کنم بعدش حرف میزنیم
-پس حوصله کار و گوشی و چیزای دیگه رو داری اما حوصله منو نداری(کمی بلند)
یهو تو گلوم بغضی احساس کردم من باعث شدم نامجون تو خونه تنها باشه و ناراحتش کردم سعی کردم بغضم نترکه سرمو انداختم پایین و گفتم
+واقعا شرمندم، جبران میکنم
-نمیخواد(آروم)
رفتم تو آشپز خونه و شروع کردم به ناهار درست کردن داشتم غذا رو هم میزدم که دوباره بغضی سراغم اومد خیلی بی صدا گذاشتم بترکه و بدون هیچ صدایی شروع کردم به گریه کردن تو حال خودم بودم که دیتایی دور کمرم احساس کردم خیلی حس خوبی بود اما سعی کردم صورتمو مخفی کنم
-چرا همیشه درد و غصه هات رو پنهان میکنی؟
+من...من که ناراحت نیستم
-دیگه به من داری دروغ میگی من که تو رو مثل کف دستم میشناسم
+....م...
-بگو از چی ناراحتی و غصه میخوری
+م..من..م..من معذرت می‌خوام(با گریه)
-برای چی؟
+که اینطوری دلتو شکستم
-برای اون داری مثل ابر بهاری گریه می‌کنی؟ ناراحت نباش عزیزم من فقط به خاطر خودت میگم درسته کمی ازت عصبی بودم ولی هرچی گفتم به خاطر خودت بود
از جلو بغلم کرد و ادامه داد:
-لطفا چیزایی که گفتم و به دل نگیر. ببخشید ناراحتت کردم و اشکتو در آوردم حالا به خاطر منم نه به خاطر خودت هم که شده یکم به حرفام گوش بده بدن بی گناهت به استراحت نیاز داره...
+چشم شرمندم، می‌دونی که دوست دارم؟
-البته⁦。⁠◕⁠‿⁠◕⁠。⁩
(فلش به شب)
قرار بود با نامجون بریم رستوران که یهو گفت کاری پیش اومده ولی ناراحت نیستم چون پیش میاد بلاخره. نامجون رفت و منم رفتم خرید برای شام. داشتم برمی گشتم خونه که دیدم همسایه ی مریض و مزاحممون داره نگام می‌کنه داشتم می رفتم سمت خونه که اومد در دهنم و گرفت و منو برد تو خونش که دیدم یه مرد دیگه هم هست خیلی ترسیده بودم و نمی‌تونستم کاری بکنم. فهمیدم قصدشون چیه اونا به من می‌خوان تجاوز کنند نتونستم کاری بکنم که همسایمون به اون مرد گفت بگیر که دیدم اون مرد ازم در این حالت عکس گرفت و فرستاد برای نامجون...
دیدگاه ها (۳)

پارت ۲

پارت ۳

معرفی فیک

ادیت از خودمه😉❤️

ویو ا،ت صبح از خواب پاشدم رفتم دست و صورتمو شستم کارای لازم ...

پارت 8 جونگکوک:وایسا ا/ت: بله جونگکوک: هیچی برو ا/ت: وا چشه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط