دسته گل دوست داشتنی

ادامه ..
پارت ۲..

" اوه.. کیک؟
حرف جونگوون با سرفه های یونا و دایون قطع شد..

* میگم جونگوون شی این روزا از کامبک تون چخبر؟..

با دستی که یونا زد همه نگاهشون رو به اون دادن

^ میگم نظرتون چیه یه-

- کیکی در کار نیست..

بورام در حالی که تمام سرش رو پایین انداخته بود با شرمندگی جمله اش رو گفت

~خ..خب بیخیال کیک این همه غذای خوشمزه هست.. اصلا چرا من گفتم کیک
من تو رژیمم..

> هیونگ..بهت گفته بودم این شکم آخر کار دستت میده..
سونگهون با نیشخند زیر گوش جی وز وز می‌کرد..

بورام با ناراحتی از جاش بلند شد و به اتاقش رفت

" بورام..اشکا-
* کیک رو به یه بچه داد
" ها؟
یونا حرف دایون رو ادامه داد
^ دلیل نگرفتن کیک این نبود که تولد جونگوون شی براش بی اهمیته درواقع اون کیک رو به یه کودک کار داد

" اوه..
- چاگی ..

با صدای بورام از مبل بلند شد
یعنی ناراحت شده بود؟
یعنی بورام پیش خودش فکر می‌کرد اون سر همچین چیزی‌ ازش ناراحته؟..
ولی واقعا اینطور نبود

" چاگیا نیاز نیست ناراحت شی‌
تو خودت میدونی این چیزا برام مهم نیست ‌..

-میدونم عزیزم.. واسه همونم ناراحت نیستم
بورام در حالی که لبخند میزد
دست گل رو از پشتش در آورد

-تقدیم به بهترینم ..


پایان..

ممنون که خوندی💐
#جونگوون
#انهایپن
دیدگاه ها (۰)

ضربه اخر..

فقط..خستم!!..

دسته گل دوست داشتنی

دسته گل دوست داشتنی

سلام بچه ها شاید فهشم بدین ولی همیشه باید نیمه خالی لیوان رو...

زندگی نامعلوم

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط