تاوان دردهایم را

تاوان دردهایم را
با سکوت چشمهایم
به فراموشی دل سپردم
آنگاه که بهار فصلی بود
برای آغاز یک قصه
و مرغکان مهاجر
در تلاطم بازگشت
به سرزمینشان بودند
من با تازیانه های ذهن
در گیر بودم
و به خستگی زمان
دل می سپردم
و چشمانم
به انگاره های درون
چنگ میزد
و یاخته های تنم را
یکی یکی انکار می کرد
حسی در من قیام کرد
آنگاه دریافتم
که باید
تو را
دوست بدارم
چون قاصدکی که
در دل ،
باد را آرزو می کند
و با چرخش دستان نسیم
میرقصد
دلم
تو را می خواست
که در گیر شود
با هیاهوی چشمانت
نه اشتباه نبود
عشق درمن
حادثه شد ...



مریم پورقلی
دیدگاه ها (۲)

اصلا خودت را بردار  وبرو تو هم نباشی روزگار می گذردومن شعرها...

اینروزها حال چشمانم بارا نیستو هوای دل در حالت انجمادیخ زده ...

.دکترها می‌گوینددیدنت برای ناراحتیِ قلبی‌ام خوب استبیچاره دک...

.نگاهم کرد و کلماتی میان ما معلق بودندکه چشم هایش دست دراز ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط